سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

شنا

سروشا داره ترم دو رو تموم ميكنه . با توجه به سنش دوچرخه رو ياد گرفته و كرال پشت تمرين ميكنه جمعه مسابقه شنا بود و سروشا مدال طلا رده سنيش رو گرفت هممون خيلي خوشحال شديم . خودش مربي گلش من و بابا و مامان اينا قربون دختر گلم بشم . يادت كه ميفتم تو آب بودي و با سرعت شنا ميكردي و يه سره شور و ذوق تو صورتت داشتي و يه لبخند زيبا دلم غنج ميره فدات شم مباركت باشه  هميشه موفق باشي همراه با لذتي كه مشابهش رو روز جمعه داشتي  
31 مرداد 1395

خيلي وقته ننوشتم

سروشاي من كلي بزرگ شده   خواااهر شده رابطه دو تا خواخري خيلي خوبه  هر دوتا همديگرو خييلي دوست دارن  سروشا كلي خواهرش رو بوس ميكنه و ميچلونه تا حدي   آوينا هم تا خواهرش رو ميبينه كلي ذوق ميكنه سروشا تند تند هم دلتنگ آوينا ميشه و از خوابيدن آوينا اصلا خوشش نمياد كنارش دراز ميكشه نگاش ميكنه و نازش ميكنه و خيلي دلش ميخواد كه بيدارش كنه   سروشا دو ترمه كه ميره آموزش شنا با الهام جون  يه ساعت آموزش داره دو ساعت هم تو آبه براي بازي مربيش ميگه با توجه به سنش بدن قوي داره و خوب حرف گوش ميده  دو چرخه ميزنهو كرال پشت رو داره تمرين ميكنه   الان هم نيازي به بازوبند و دو قلو نداره ...
21 مرداد 1395

بدون عنوان

پنج شنبه به بهانه تست nst ني ني سروشا رو برديم بيمارستان جم . بيمارستان و اتاق زايمان و همينطور دكترش رو ديد . حس غريبي بود بودن تو جو و اتاقي كه انتظار بدنيا اومدن فرزندت رو كشيدي و حالا همون دلبند حدودا 4 سالشه و كنارت روي صندلي نشسته و تمام چيزا رو زير نظر داره و منتظره كارت تموم بشه . تو دنيامي . بووووس س س
11 مهر 1394

نام گذاري خواهر

ديروز تو اكسير كه ميچرخيدم يه جفت خودكار تزئيني هم گرفتم . يه زن و مردن كه هردوشون كلاه دارن . سروشا از اينا خيلي خوشش اومده . بهش گفتم مامان اينا براي بازي نيست مجسمه هستن . گذشت بعد بهم گفت مامان اينا مجسمه ان به انگليسي ميشه اسباب بازي !!! . منم تا آخرشو خوندم خانوم ميخواد با اينا بازي كنه و در نهايت به منم اثبات ميكنه اينا اسباب بازين . اين شد كه دو روزه با اينا مشغوله   ديشب بابا اميم داشت سروشا رو راضي ميكرد كه از اسم شايلين منصرف شه و آوينا صدا بزنيم ني ني رو . سروشا هم مقاومت ميكرد . اميم ميگفت پونا خوبه ؟ ميگفت زشته شايلين قشنگه و .. اميم گفت تارا خوبه يهو سروشا عصباني شد گفت تارا همكلاسيمه  . من ميفهمم ط...
1 مهر 1394

بدون عنوان

دخملي من چطوره ؟ خوبي مامان ؟ شاد و شنگولي مثل اكثر وقتات ؟ يك ماه و دو سه روزه مهد ميري . خدارو شكر خيلي مهدت رو دوست داري پرسنلش و هم كلاسيات رو . اينا از بهترين دختر دنيا بعيد نيست البته . كلي شعر و كاردستي و ... بابام گفت ديدم سروشا موقع خوردن يه چيزي ميگه غريب ! گفتم تكرار كه كرد ميگه : كولو والشربو ! teacher هم دارن كه شعراي انگليسي ميخونن . از كاردستياش دو تاشو چسبوندم به ديوار اتاق . خيييلي خوشگلن يكي گلاي برجسته آويزون رنگي روي مقواي سبز يكي هم گلاي كاغذي تا شده برجسته روي كاغذ ياسي . از وقتي مهد ميره شبا زود ميخوابه اين اواخر كه حدود 9 شب ! ميخوابه و صبح هر وقت بيدار شد مثلا 8 تا 9 ميره با بابايي يا بابايي و ماماني م...
2 شهريور 1394

مهد

سروشا هر روز ميره مهد غير از ديروز كه مشكوك به سرماخوردگي بود . فقط روز اول من بردمش و موندم . روزهاي بعد ماماني و بابا سهراب زحمتش رو كشيدن و مي كشن . بابت مهد رفتن سروشا ممنون دار دختر گلم سروشا هستم كه شخصيت مستقل و اجتماعي و همين طور منعطفي كه داره هستم و مديون مامان و باباي گلم كه محبت و لطفشون به مامان بي اندازه ست .  
4 مرداد 1394

سفرنامه و روز اول مهد

سلام سروشا جوني . بعد چند روز تعطيلي اومدم شركت . ساعت 9 و من دلم برات تنگ شده . تعطيلات عيد فط رفتيم همدان خيلي خوب بود . از غار عليصدر كه خيلي خوشت اومد با اينكه سردت شده بود . اصلا فكر اينجاشو نكرده بودم فقط خداروشكر شلوار برمودا همرام بود كه تنت كردم . شالم رو هم دراوردم پيچيديم دورت و من مانتومو كشيدم رو سرم (مانتو عبايي) و تمام مسير بغل بابا اميم بودي تا سردت نشه . كوچولوي ناز من . روز اول يه كم بد خلقي داشتي كهبخاطر خواب كم ديشبت بود . تو مسير رفتمون رفتيم مسلم آباد خونه عمه جون و مزاحم ايشون و بچه هاشون شديم . شب خيلي خوبي شدبخصوص كه دو تا دختر كوچولو هم بودن يكي شش ساله يكي سه ساله و با سروشا كلي جور شدن . آخر شب ما خوابيده بود...
30 تير 1394

بدون عنوان

آخر هفته ي گذشته رفتيم تاتر . فكر ميكردم دوساعت و نيم براي سروشا كسل كننده باشه بهمين خاطر براش كتاب و عروسك برداشتم ولي اونجا كلي كيف كرد دست زد و از اون جيغ هاي اساسي كشيد . فقط يكساعت آخر ننشست فقط ايستاده بود و گاهي اين طرف من ميرفت گاهي اونطرف باباش مي ايستاد . من و سروشا بيشتر وقت مشغول خوردن بوديم ! .   سه روزه مدام سروشا آدامس دهنشه   خيلي وقته حس ميكنم ننوشتم . نميدونم نوشتم قبلا يا نه كه سروشا رو با مامان اينا برديم نمايشگاه كتاب . دخترم اونروز كلي راه رفت و حسابي خانوم بود .   ديروز تجريش گردي داشتم و لباس براي خودمون ( سه تا خانوم) خريدم . كلي لباس براي سروشا خريدم و گل سر . دو جور گل سر و يه...
30 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

پنج شنبه يه دور همي با دختر خاله هام گذاشتم . سروشا هم سه تا همبازي داشت گرچه يكيشون گاهي بچه هارو ميزد ( كوچولوترينشون) ولي بازم از بازي كردن با هم لذت بردن . سروشا تو شريك كردن وسايلش خيييلي راحت تر بود نسبت به قبل . داشتم فكر ميكردم كه سروشا بين اسباب بازياش محبوب ترين يا محبوب ترينهاش كدوما هستن ، متوجه شدم اسباب بازياش با كتاباش و مجله هاش نمي تونن رقابت كنن . همچنان با سيندرلا گفتن راحت نيست . ميگه سيندللا بازي كردن پاي كامپيوتر و با موس رو كمي وقت گذاشتيم و به سروشا ياد داديم . پيشرفت زيادي داشته و كلي بازي كرده تا حالا . هم من هم سروشا عاشق گرم شدن هوا و لباس لخي پوشيدنش هستيم . عزيزم خانومم دوستت دارم . بوس .  ...
5 ارديبهشت 1394