سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

عزيزم تولدت مبارك . سه ساله شدي خانومم . ديروز جشن تولدت سروشا جون به خوبي برگزار شد . مثل دفعه ي قبل از الف تا ي آخرش با خودم بود . تزئينات و خريدها و ميز غذا . ظهر كه مامانم اومد خيلي كمكم كرد داشتم از برنامه عقب ميافتادم . همه ي مهمونا نيومدن  ولي تعداد خوب بود . اين سري فقط فاميلا دعوت  بودن . خوبي اين جشن به تعداد زياد بچه هاي هم سن و سال بود . بهشون خوش گذشت گرچه درگيري هم با هم داشتن . تم تولد توت فرنگي بود . كيك امسال خوب بود .  دسر ژله موزائيكي و شارلوت ، پيش غذا  بوراني كه مامان زحمتشو كشيد و رولت نون پنير و ژامبون و سبزي و غذا هم سالاد . تنقلات هم به وفور و متنوع و خوش رنگ بزن و برقص هم ويژه بزرگ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سروشا رو دارم از پوشك مي گيرم از پنج شنبه 13/09/93 تو اين مدت براي اولين بار يه كم مبل رو جيشي كرد . بهش ميگم هيس به بابا نگيم عصباني ميشه بعد بردمش دستشويي شستمش و لباس تنش كردم بعد تا شلوارش رو بشورم بيام بيرون ديدم پيش اميم داره آروم آروم حرف ميزنه (اميم آشپزخونه شام ميخورد) . اميم گفت چي شده ؟ . گفتم مگه سروشا چي گفت ؟ . گفت سروشا بهم ميگه : هيس تو هال نري . اگه بري تو هال مامان ناراحت ميشه . اينجا بشين شام بخور . منم لو ندادم رازداري دخترمو كردم . موشك   نهار خونه مامان بوديم . غذا ماهيچه با زرشك پلو بود . دايي ديرتر اومد سر ميز . قبلش اينو بگم كه سروشا و داييش با هم كل كل دارن گاهي هم رو اعصاب هم ميرن گاهي هم قربون صدق...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

 يه هفته اي هست كه سروشا يبوست داره ولي اين دو روز بدتر شده و از پريشب سرماخورده كه همش با تبه . ديروز غروب برديمش  متخصص اطفال . رژيم غذايي زير رو داد : لبنيات حذف  همه مدلش . شير و بستني و ... ماكاروني و برنج خيلي كم . برنج همراه سبزيجات چيزهاي شيرين و هله حوله مناسب نيست . آدامس اصلا آش و سوپ استفاده بشه همراه با زيتون و انجير سبزيجات  و سالاد زياد استفاده بشه .   تو سالن منتظر نوبتمون بوديم يه خانومي شروع ميكنه به صحبت با سروشا . سروشا هم چشماش قرمز از بي حالي سرش رو تكيه داده بود به باباش . يه خانومي بچه ي 10-11 ماهه بغلش بود سروشا رو به بچه نشون ميده ميگه ني ني .   &...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

اميم اومد با سروشا شوخي كنه ، دستشو مشت كرد انگشت شستشو گذاشت لاي انگشتاي ديگش بعد بيني سروشا رو ميكشه  بعد مشتشو نشون ميده  ميگه ببين بينيتو كندم سروشا يه نگاه ميكنه و عكس العملي نشون نميده اميم ميگه بينيتو كندم بعد مشتشو باز ميكنه سروشا چشاش شيطوني ميشه دستشو ميزاره تو مشت باباش و سريع برميداره ميزاره رو بينيش ميگه گذاشتم . بعد هم يه خنده شيطوني به باباش ميكنه . من و اميم اول چشامون گرد شد بعد هم زديم زير خنده . خندمون بند نميومد . قديما با اين بازي چشم بچه ها گرد ميشد حالا كار برعكس شده . به اميم ميگم از اين شوخيا نميكردي ! ميگه يه كليپ ديدم باباهه با بچه ي 5 يا 6 ساله اين كارو كرده هر دفعه بچه گريه ميكرد . ... اين چند روز...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

هفته ي پيش  تجريش بودم و خريد لباس بيرون فصل سروشا رو انجام دادم البته كفش براش پيدا نكردم . ماماني دلم برات تنگ شده قربون اون زبون ريختنت  بازي كردنات  ناز كردنات 4/8/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

در نهايت پنج شنبه  با مصرف 4 تا قرص سقط داشتم . دكتر اميني رو ديدم  و معلوم شد بارداري پوچ داشتم  . باري از رو دوشم برداشته شد . بعد سقط انگار باري از رو دوشم برداشته شد . درداي دو هفتهاي تموم شد . طي بارداري از نظر روحي ضعيف بودم با اعصاب خورد كه اونم تموم شد  و از اون مهمتر اينكه جنيني در كار نبود كه براش ناراحت بشم . 1/08/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby ديروز جمعه با وجود سه روز استراحت يكسره درد داشتم . ساعت 5 رفتيم بيمارستان چمران و بعد سونوگرافي روبروي بيمارستان جم . كوچولوي ما نميمونه . احتمالا قلب نداره و رشدش تو هفتهي 5 تقريبا متوقف مونده . ناي نوشتن ندارم . همين . خدايا راضيم به رضاي تو . تو براي ما هميشه خوب كه نه بهترين رو خواستي . براي همكه چي ممنونم . بهم صبر بده 26/07/93 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

جشن غدير خوش گذشت . زمين فوتبال ساعت 4 تا 9 شب.  من سروشا رو ساعت 3:30 بردم تا جلوتر بنشينيم . تا ساعت 6:15 هم اونجا بوديم . تاريك كهشد هوا واقعا سرد شده بود . برنامه هم از اين قرار بود : مجري آقاي شهرياري . برنامه بچه ها عمو فيتيله ايها بودن . كمدين داشتن . اذان و تواشيح (درست نوشتم ؟) . بعد هم كه ما اومديم . خواننده اورده بودن و آخر شب هم كه از پنجره ي خونه معلوم بود آتيش بازي . 22/7/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديشب با سروشا دريا و كشتي بازي داشتيم . گفت بيا تو اتاق بازي كنيم . منو كشوند تو تختش . بيرون تخت رو نشون داد و گفت دريا . خلاصه اين شد سوژه بازيمون . تو كشتي بوديم رو دريا گاهي ميرفتيم بيرون تخت شنا ميكرديم . با پتوي سروشا كه تورمون بود ماهي ميگرفتيم و غذا ماهي ميخورديم . اويز بالاي تخت سروشا هم طبق معمول دوشمون بود و اونجا دوش ميگرفتيم .   پنج شنبه صبح سروشا اومد تو تخت ما . تلاشش براي بيدار كردن من سريع نتيجه داد . سرش رو گذاشت رو شكم من  و بعد يه صدايي شنيد . با اشتياق گفت : تو شكم مامان ني نيه من صداشو شنيدم . اميم براي اينكه تستش كنه گفت بيا به شكم من گوش بده . سروشا سرش رو گذاشت رو شكم اميم بعد گفت صداي ني ني نمي...
11 بهمن 1393