سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

سروشا عادت خوابش تغيير نكرده فقط جاش عوض شد بعضي شبا فقط يه بار بيدار ميشه و بعضي شبا مثل ديشب چندين بار. بهمين خاطر ديشب تا  صبح زير تختش خواب خوابيدم . مي خواد پماد بماله به تنش بهش ميگم به تنت بمال ولي مواظب باش به فرش يا اسباب بازيات نمالي . كلي رو شكمش نقاشي ميكنه . نوبت به پاش كه ميرسه اجازه نميدم ميگه برو تو اتاق استراحت كن ! بعد برگشتمون از شمال تا چند شب  ، شب هم سي دي نگاه ميكرد  كه دوباره با محكم ديدن ما خوشبختانه ديگه شبا توت فرنگي و ... نگاه نميكنيم . مدتيه كه عصرها نميخواد از خونهي ماماني بياد خونمون  و گريه ميكنه كه اينجا بمونيم . تا  سوار ماشين ميشيم انگار نه انگار . به بازياش شنا تو است...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

تعطيلات عيد فطر رفتيم گرگان و چقدر خوب بود بخصوص كه به سروشا خيلي خوش گذشت . دو شنبه عصر راه افتاديم و 3.5 صبح رسيديم . فرداش عيد بود منو سروشا صبح زود بيدار كرد . عيد ديدني بود و بعضي از فاميلها رو ديديم . اميم تا ظهر استراحت كرد . عصر رفتيم پارك شهر و سروشا يه گشتي زد . چهارشنبه رفتيم  بندر تركمن . سروشا اب بازي كرد و از بازارش هم خريد كرديم . ناهار توي شهر ديزي خورديم  يه جايي كه شبيه پاتوق پيرمردا بود . سروشا هم اونجا با يه اقايي جور شد و حسابي مشق ! نوشت ( نقاشي شبيه نوشته) . عصر حسابي خوابيديم و سروشا با عموهاش مشغول بازي بود . شب ماني اينا و خاله مينا  اومدن ديديمشون و همون شب قرار جنگل فرداشب رو گذاشتيم .سروشا ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

امشب سروشا توي تختش خوابيد . چند بار بهش گفته بودم كه تو تخت خودت بخواب يا تختت چقدر خوب و قشنگه و .. . امشب قاطع و نه پيشنهادي گفتم برو توي تختت بخواب  . پذيرفت و با هم رفتيم توي تخت  و الان مدتيه كه خوابيده و منم روي تخت خالي بزززرگ  دراز كشيدم و مي نويسم . اتاقم ديگه مال خودم شد . نخت مرتب و خالي . ميتونم راحت جلوي ميز توالت بشينم يا كمدم رو باز و بسته كنم  بدون اينكه نگران روشن شدن لامپ يا بيداري سروشا باشم . حس استقلال خواهي يك جوون رو پيدا كردم كه از خانوادش كمي فاصله ميگيره . حس راحتي و آزادي  و كمي تنهايي و خلوت . خيلي وقته دلم ميخواست صبح ها كه بيدار ميشم و آماده ي رفتن ، برق اتاقم رو روشن كنم  كم...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سروشا امسال ميتونه كفش و دمپايي جفت كنه و انگه درست رو پاش كنه . البته گاهي خطا هم داره كه اغلب بخاطر عجله داشتن اونموقعشه . 14/04/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديروز سروشا به باباش گفته : خوايش * خوايش ميكنم بيا پيش من بشين . آشپزخونه هيچ خبري نيست !!!! . ( كامپيوتر تو آشپزخونه ست .   *ديشب هم به من ميگه : كار بد نكن . دعوا نكن   دختر من  سروشاي من خانومم بووووسسسسسس   سروشا گرمه و عاشق آب بازي شده . بابا اميم هم مخالف بخاطر كمبود آب . سروشا رو چارپايه ميايسته  و كنار سينك دستشويي مشغول اب بازي ميشه . اميم هم چپ چپ نگاش ميكنه . سروشا منو صدا ميكنه  چشاشو تنگ ميكنه تا حالت مظلوميت به خودش بگيره ميگه : بابا منو نگاه ميكنه . بهش بگو منو نگاه نكنه ( يا ميگه بگو كار كنه !) . منم ميگم به بابا بگو يه كوچولو آب بازي ميكنم . دخملي هم به باباش ميگه&nbs...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

پنج شنبه جشن خودموني 2.5 سالگس سروشا رو داشتيم . خودش كلي استقبال كرد . كيك توت فرنگيش رو هم خيلي دوست داشت . و لباسي كه روز قبلش براش آماده كردم . يه تاپ صورتي سفيد كه داشت و دامن تور صورتي كه روز قبلش براش درست كردم . بهمراه تاج صورتي ماه شده بودس پرنسس سروشاي من . مهمونامون بابا سهراب و ماماني و خاله ندا  بودن . دقيقا همون روز دايي كنكور داد . 30 ماهگيت مبارك عزيييزم 05/04/93  
11 بهمن 1393

بدون عنوان

جمعه رفتيم رو بلنديهاي بوجون . هوا خيلي بهتر از پايين بود . دخملي خيلي كيف كرد . تو همسايگيمون يه خونواده سه نفره با پسرشون اومدن كه سروشا از همون اول چشمش به  پسره بود . ديگه طاقت نياورد و پاستيلشو برداشت گفت بدم به ني ني . راه افتاد رفت منم باهاش رفتم تا معارفه ! انجام بشه . عزيزم رفت دقيقا جلوي پسر بچه كه فكر كنم 5 يا 6 سال داشت ايستاد . ازش اسمشو پرسيدن جواب داد سن رو هم همينطور . اسم پس كوچولو برديا بود . خلاصه برديا كلي به دل سروشا نشسته بود چون معمولا دخترمون خوراكيشو زياد با كسي تقسيم نميكنه ولي تمام خوراكياشو با اين دوستش خورد يا سروشا ميرفت اونجا يا برديا سروشا رو صدا ميكرد كه بره اونجا . بعد رفتنشون سروشا به نوبت با يه خواهر ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

من و سروشا يكشنبه طي يك عمليات يك ساعته براي بابا اميم جشن تولد گرفتيم . شام داشتيم گفتم شام خاص كه درست نكردم پس كيك درست كنم و تو اون 45 دقيقه كه كيك تو فر بود سروشا رو به كمك گرفتم  . خونه كه مرتب بود مرتب ترش كرديم . يه سري ازتزئينات تولد سروشا رو  اورديم . دو تا بادكنكاش رو كه جايزه جيش تو لگن بود ! ( همون شكست كذايي تو از پوشك گرفتن ) رو به لوستر بالاسر ميز آويزون كرديم . ريسه ها رو هم  رو ميز و تو ميز و پشت  مبل گذاشتيم . كادوي اميم هم اماده كردم . از طرف خودم سكه  و از طرف سروشا يه كارت تبريك فوق العاده خوشگل . بعد پيراهن صورتي سروشا رو تنش كردم با تاج صورتيش . من هم داشتم آماده ميشدم كه اميم از فيزيوتراپي...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

مامانم تلفني با سروشا داره صحبت ميكنه . به سروشا ميگه بزرگ شدي . سروشا هم جواب ميده : نه من كوچيكم .   داريم با دخترم دو تايي بازي ميكنيم . ميگه با خواخر تو بازي كن ( با خواهرت بازي كن) .  خواخرت دم دره .   مينشونمش رو پام  تا باهاش جدي و برگونه صحبت كنم . ميگم دوست داري تو خونمون ني ني داشته باشيم ؟ ميگه آره  . ميگم دختر دوست داري يا پسر ميگه پسر . اجازه ميدي اسباب بازياتو برداره ؟ - نه . مطمئن شدم همينجوري جواب نميده . همين جوري ادامه ميدم . بعد حرفام كه تموم ميشه . ميگه : مامان صحبت كن .   ديشب داشت فيلماش رو ميديد هوس پلو و ماست كرد براش گرم كردم  گذاشتم بخوره يه كم كه خورد ديگه ادا...
11 بهمن 1393