بدون عنوان
و اما اين دو هفته
براي تعطيلات اجلاس رفتيم شهر بابايي و دختر گلم مريض شد سه شبانه روز تب . بميرم الهي برات مامان .گفتيم شايد از دندون دراوردنه ولي خبري نشد .
وقتي هم برگشتيم فرداش بدن دخترم دون دون شد . كه دو روزه خوب شد ترسيدم فكر كردم سرخك يا سخچه است ولي خدارو شكر نبود و بخير گذشت . ولي همين مريضي باعث شد عزيز دل وزن كم كنه .
سروشا چهار دست و پا ميره و مدتيه كه دستاش رو به مبل يا ميز تلويزيون يا ... ميگيره و خودش رو ميكشه بالا روي دو زانو ميشينه و چند باري هم شده تو اين دو سه روزه كه كامل مي ايسته .
يه چند روزي بود كه سروشا شديدا وابسته شده بود . همش بايد كنارش ميبودم يا بغلم باشه . نميتونستم دستشويي برم و ... . ديروز گوش شيطون كر خوب بود . به كارام رسيدم ولي با اين حال رعايت كردم و بيشتر با فاصله پيشش بودم تا حس ناامني نكنه .
عزيز دلم تازگيا دلبريي ميكنه كه نگو . تا صداي باباش رو ميشنوه يا از صداي پاش ميفهمه كه داره مياد كنارمون ، چهار دست و پا ميدوه مياد طرف من و با حالت عجله با دستاش منو ميگيره و از من بالا ميره و با خنده و هيجان پشتش رو نگاه ميكنه و از بابايي خودش رو قايم ميكنه . قربونش برم كه با باباش شوخي داره . فداي اون چشات بشم كه تمام حالتهاتو نشون ميده شيطنت ،ناراحتي ،شادي و ...
ديروز برات اسباب بازي خريدم ماماني چهار تا حيوون مزرعه ( خروس گاو خوك و گوسفند ) كه چرخ دارن و خيلي خوشرنگن و پلاستك نسبتا نرمي هستن . يه پاني كوچولو هم خريدم كه مناسب سنت نيست . فعلا دكوري ميزارم تو اتاقت .
برنامه غذاييت رو يه بازنگري كردم و جدي دنبالش ميكنم . البته قسمت عمدش زحمتش با مامانيه . 5 وعده غذا در روز . فرني ، سرلاك ، سوپ دو وعده . ميوه دو بار بخصوص موز .
شير ماماني كم شده ولي همچنان دوست داري شير مامان رو بخوري برخلاف شير خشك .
سعيم بر اينه كه وزن از دست رفته تو اين دو سه هفته جبران بشه .
عزيزم عاشقتم . عشق تو زندگي مامان رو دگرگون كرده خوب بود عالي كرده . دوست دارم هر چقدر اين جمله رو بگم كمه