بابا

             مامان تو شركت دلش خيييلي برات تنگ ميشه نفسم .

اين روزا بابا سرش شلوغه . درگير كاراي شركتي هست كه تازه زده .  شركت خدماتي . براي بابا دعا كن . بابايي اين روزا خيلي خسته ميشه ( حالا خوبه مدتيه ترجمه نميكنه ) و نميتونه زياد پيش ما باشه با اين حال تا وقتش خالي ميشه تو رو بغل ميكنه و " هوا هوا " ميكنه . برات ميوه پوست ميكنه و كوچولو كوچولو تو دهنت ميزاره .

قطره هات رو هم بابايي وقتي تو بغلمي ميده . خيلي هم دوست داره با سرنگ بهت شير گاو محلي بده ( ميگه با سرنگ بيشتر ميخوري) . سرنگت سرنگ داروخوريه . گاهي قبل از اينكه بابا پيستون سرنگ رو هل بده خودت ميمكي و شير رو ميخوري . فداي خوردنت بشم كه دستات رو پايين نگه ميداري و بالاتنت رو يه كم مياري جلو سرت رو بالا ميگيري  دهنت رو باز ميكني تا خوراكيت رو بخوري ..

همسر خوبم اميدوارم روز به روز دغدغه ماليت كمتر و كمتر بشه . من و سروشا هميشه دوستت داريم و كنارت هستيم . دستامونو تو دستاي گرمت ميزاريم . خوب ميدونيم چه جوري خستگي رو  ازت دور كنيم و خنده به لبات بياريم . بوس