سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

ديروز كلي با سروشا خمير بازي كرديم . ميوه درست كرديم . بشقاب درست كرديم . با پازلاي مكعبي جديدش بازي كرديم . من كفدستم رو مياوردم سروشا 8 تا مكعب رو ميچيد رو دستم . خيلي خندش ميگرفت ولي موقع گذاشتن مكعب بعدي سريع خندش رو جمع ميكرد و قيافه جدي به خودش ميگرفت تا درست بزاره دوباره بعدش ميخنديد . قربون خنديدنت . امروز دو تا بسته ي زاپاس خمير بازي براي سروشا خريدم  هه هه 1/7/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby   ديروز خودم به يه عصرونه تو پاساژ قائم دعوت كردم . يه عصرونه دو نفره من و ني ني . 1/7/93 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديروز رفتيم ديدن دختر حميدرضا . اسمش رو باران گذاشتن . دخترم  عالي بود . به ني ني خيلي دقت ميكرد بخصوص مي مي خوردنش ! . براي تو اتاق رفتن ني ني و يا برداشتن اسباب بازي چند بار اجازه گرفت . و رفتار عالي داشت دخترم . سوالا رو خوب جواب ميداد . در يك اقدام غافلگيرانه ازم مي مي خواست . منم مردد در نهايت اعتراض يا نصيحتي نكردم و اجازه دادم . دخملي هم قشنگ مي مي رو دهنش گذاشت . (خنده و تعجب ) 29/06/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby يه حس عجيبي دارم  . حس سر خوشي ، يه كم ترس . واي حس هاي  عجيبي دارم . به احتمال زياد باردارم . گرچه  تصميم داشتيم  . تير ماه بعد كلللي دو دلي تصميم گرفتم بخصوص شب قدر دل يك دله شد . حدود دو ماه به تغذيمون  توجه كرديم  . جمعه بايد پريود ميشدم كه نشدم . دلم نميخواد تست بارداري بگيرم . ميدونم باردارم . ني ني من پنج شنبه يا جمعه  مال ما شد . مثل سروشا كه 18-19 فروردين 90 و دقيقا پنج شنبه –جمعه قدم رو چشماي ما گذاشت . آخرين پريودي من 28-31 مرداد بود و 13 – 14 شهريور تو اولين اقدام باردار شدم . با وجود آگاهي و تصميمي كه داشتم بازم  خيلي هيجان دارم . اشك چشامو پر كرده . بغض گلوم...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديروز بعد عمممممري رفتيم آتليه . و سروشا هم اصصصصلا رو فرم نبود . پوست هممون از عكاس و سروشا و من و اميم همه با هم كنده شد. موقع انتخاب عكس كه عملا با صداي بلند گريه ميكرد ماهم عكس نديده برگشتيم خونه   قربون اون ناز دادنات . قربون اون قربون صدقه هات قربون اون موي خوشگل موج دارت تازگي كه با هم شعر ميخونيم يا خودش زمزمه ميكنه بعضي عبارتهارو برعكس ميگه : دوستت دارم ----دوستت ندارم نرو ووو   كه من بي تو يعني حسرت -----   برو وووو   26/06/93 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديروز عصر بعد از اينكه از خونه مامان برگشتيم  سروشا دوست داشت بريم پارك . معمولا هم با باباش ميره پارك ولي اين بار اصرار داشت منم برم ، اين شد كه خونوادگي رفتيم پارك انتهاي كوچه . وقتي رسيديم آب پاش ها روشن بود روي چمنها  . سروشا هم قيد وسايل بازي رفت و اجازه هم گرفت رفت سراغ آب بازي . از خنده هاش و هيجانش ما هم كلي خنديديم . موش آب كشيده كه شد و با خوش شانسي ما اب پاش ها كه بسته شدن ، برگشتيم خونه . آخر هفته ميخواستيم بريم خونه مامان اينا  سروشا هم كلي استقبال كرد جلوتر رفت دم در . بيرون كه رفتيم  سروشا گفت مامان كفشاتو بپوش . عزيز دلم  كفشاي سفيدمو از جا كفشي دراورده بود گذاشته  بود جلوي در . قربونت برم ....
11 بهمن 1393