سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

1393/11/11 9:34
نویسنده : ليلا
93 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه رفتيم رو بلنديهاي بوجون . هوا خيلي بهتر از پايين بود . دخملي خيلي كيف كرد . تو همسايگيمون يه خونواده سه نفره با پسرشون اومدن كه سروشا از همون اول چشمش به  پسره بود . ديگه طاقت نياورد و پاستيلشو برداشت گفت بدم به ني ني . راه افتاد رفت منم باهاش رفتم تا معارفه ! انجام بشه . عزيزم رفت دقيقا جلوي پسر بچه كه فكر كنم 5 يا 6 سال داشت ايستاد . ازش اسمشو پرسيدن جواب داد سن رو هم همينطور . اسم پس كوچولو برديا بود . خلاصه برديا كلي به دل سروشا نشسته بود چون معمولا دخترمون خوراكيشو زياد با كسي تقسيم نميكنه ولي تمام خوراكياشو با اين دوستش خورد يا سروشا ميرفت اونجا يا برديا سروشا رو صدا ميكرد كه بره اونجا . بعد رفتنشون سروشا به نوبت با يه خواهر برادر آشنا شد كه باهاشون ميرفت دنبال پروانه . بعد با يه دختر به نا سورا كه 5 ساله بود . دستاي هم ميگرفتن و قدم ميزدن و باهم كلي حرف ميزدن . چي ميگفتن خدا ميدونه فقط يه جا شنيدم سروشا گفت كفش توت فرنگي دارم . اي جووونم . يه جا هم دوستشو بغل كرد كه با هم خوردن زمين .

ديگه . ديگه اينكه روابط اجتماعي دخترم بيسته . بعد هم حس كردم دخترم بزرگ شده و مستقل تر و نياز و وابستگيش به ما كمتر . عزيز دلم داره بزرگ و بزرگتر ميشه .

 

سي دي ديدنش يا روشن بودنش هم كه ديگه شده خوراك هر روز و هر شبمون . آي ي ي . عمليات آجيلي – توت فرنگي  دو تا سي دي جديدشن .

همشونو حفظه و كلي هم از ديالوگا و كلماتش استفاده ميكنه .  ديشب براش خونه درست كردم . سرمو كردم تو خونش كه  بياد و پوشكشو عوض كنم ميگه : مچمو گرفتي ؟

 

موهاش بلند شده و ميتونم پشت سرش ببندم . خيلي مامان ميشه . يه  كش بلند رنگي گيس شده دارم كه اونم به پشت موهاش وصل كردم . خيلي خوشش اومد حس موي بلند داشتن پيدا كرده بود و هي راه ميرفت و نااااز ميومد .  هلاك كردي منو تو اين دو روز تعطيلي ماادر . لذت دختر كوچولو داشتن رو كامل چشيدم .

هر وقت اين دختري رو ميخوايم شير فهم كنيم ( گولش بزنيم ) قشنگ پاتك ميخوريم :

عصره و تو راه برگشت به خونه ايم اميم به سروشا ميگه رسيديم خونه بخواب . خانوم ميگه  ببين هوا روشن شده .  يعني روز شده بايد بيدار باشه .

 ديشب اميم به سروشا ميگه برديا  شام ميخوره تو هم شامتو بخور . دخملي ميگه : برديا پفك ميخوره ( پفكي كه خودش تعارف كرده بود . از اون دور هم كه دااشت ميومد بلند ميگفت پفك تارف كردم .)

به من ميگه دستمو بشور . ميره دستشويي ديگه در نمياد . روزي چند بار آب بازي ميكنه . خووووشششش باشي مامان .

اين سري از كجا ياد گرفته نميدونم  . چشماشو تنگ  ميكنه با مظلوميت منو نگاه ميكنه ميگه حوصلم سر رفت . منم اصلا به روي مبارك نميارم . بهر حال تو سرگرم كردن خودش تواناست . حالا يا از ما استفاده كنه يا نه سر خودشو گرم ميكنه .

 

تازگيا دوست داره بياد و روشكم  من دراز بكشه .

 

واااي ياد يه چيزي افتادم . يه روز دير برگشتم خونه و سروشا بهانه ميگرفت . كمي كه با هم بازي كرديم گفت بريم مغازه پسر بخريم . پسر ندارم . منم يكي از عروسكاي پسرشو نشون دادم بهش پرتش كرد گفت بريم مغازه . اونجا براش بستني دراژه و سي دي خريدم بهش ميگم ديگه چي ميخواي ؟ ميگه پسر بخر !!

بهش گفتم اينجا پسر نداره به بابا ميگيم برات بخره .

 

از سروشا از اين آرامش و شاديمون راضيم  گرچه دوست داشتم براي سروشا مامان بهتري باشم و خانواده بهتري باشيم . انرژي بيشتري بذارم ولي  بعضي روزا كم ميارم از نظر فكري و جسمي خسته ميشم .  بهمين خاطر رفته رفته از تصميم دو فرزندي ، فاصله ي بيشتري ميگيرم .  دوست دارم همين وقت و انرژي محدود را به فرزندم هديه كنم  . بزرگ شدنش رو بچگيش رو بچشم و مزه مزه كنم . دوست ندارم ختگسام رو زياد ببينه . دوست ندارم سرش داد بكشم چون بريدم . دوست دارم بازيامون خنده هامون بيشتر باشه . نميخوام تو كمبود وقت پدر و مادر داشتن و شادي قرار بگيره پس فعلا تك فرزند ميمونيم . گرچه اگه بخوايم دو تا باشن الان وقتشه تا اختلاف سني مناسبي داشته باشن . توكل به خدا كه هرچي ميخوام در نهايت خوبي بچمو ميخوام . پس خدا هر چي كه صلاح ميدوني .

31/3/93

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)