سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

1393/11/11 9:36
نویسنده : ليلا
65 بازدید
اشتراک گذاری

امشب سروشا توي تختش خوابيد . چند بار بهش گفته بودم كه تو تخت خودت بخواب يا تختت چقدر خوب و قشنگه و .. . امشب قاطع و نه پيشنهادي گفتم برو توي تختت بخواب  . پذيرفت و با هم رفتيم توي تخت  و الان مدتيه كه خوابيده و منم روي تخت خالي بزززرگ  دراز كشيدم و مي نويسم .

اتاقم ديگه مال خودم شد . نخت مرتب و خالي . ميتونم راحت جلوي ميز توالت بشينم يا كمدم رو باز و بسته كنم  بدون اينكه نگران روشن شدن لامپ يا بيداري سروشا باشم .

حس استقلال خواهي يك جوون رو پيدا كردم كه از خانوادش كمي فاصله ميگيره . حس راحتي و آزادي  و كمي تنهايي و خلوت . خيلي وقته دلم ميخواست صبح ها كه بيدار ميشم و آماده ي رفتن ، برق اتاقم رو روشن كنم  كمدم رو باز كنم لباس بردارم و بپوشم  پشت ميز آرايش بنشينم و راحت آرايش كنم .

واقعا تا از چيزهاي ساده و روتين زندگي محروم نشي قدرش رو نميدوني . مينويسم تا اين حسم يادم بمونه . تو اين مدت كه سروشا با من روي تخت ميخوابيد . هر تكونم توهشياري يعني تو خواب و بيداري انجام ميشد . چشامو باز ميكردم و نگاش ميكردم دخمليمو . عزيز دلم گاهي خودشو به من ميچسبوند . آخ كه چقدر ميچسبه .

براي آماده شدن صبحم ، شب قبل شلوار ف مانتو ، مقنعه ، جوراب و تي شرتم رو ميذاشتم تو اتاق سروشا يا توي هال . صبح كه بيدار ميشدم آروم از رو تخت بلند ميشدم و ميرفتم بيرون  و حاضر ميشدم . اول دستشويي بعد لباس پوشيدن بعد هم آرايش سرپايي تو اتاق سروشا جلوي آيينه آبي روي ديوار . تو اين فاصله هم در اتاق خوابمون رو ميبستم تا كوچولوم  از خواب سبك  بيدار نشه .

خلاصه الان حس خوبي دارم اميدوارم سروشا خوب همكاري كنه و من هم مصمم باشم .

ميدونم كه دخترم داره بزرگتر و مستقل تر ميشه . اين شبا به اندازه ي يه اتاق ازم فاصله ميگيره  و بعدا ... . قلبم طاقت نوشتنش رو نداره .  عزيز دلم قطعا دلم براي لمس كردنت  ، ديدن روي ماهت توي خواب  و حس كردنت توي نزديكي خودم . براي مامان گفتنت و نق زدنت تنگ تنگ ميشه .  ولي قدم به جلو و من از اين تغييرات استقبال ميكنم .  چون جايگاه ملموس تر و محكم تر ما توي قلباي همديگه ست . گرچه 2 سال و هفت ماه كنار هم خوابيديم و از ديد خيليا اين زياده ولي  من الان سروشا رو اماده ياين كار ديدم . تازه مدتيه كه  كمتر بيدار ميشه و با فاصله از من ميخوابه و كمتر پيش مياد بياد به من بچسبه بخوابه  و ديگه از چشم باز كردنش و لمس كردنش براي  مطمئن شدنش از بودنم خبري نيست .

ضمنا سروشا اول صبح  با من اومد  توالت و توي لگن جيش صبح گاهي نمود و يه برچسب خوشگل چسبوندم روي در كمد اتاقش .

عصر هم يه بار پي پي كرد . ظاهرا و اميدوارا پروژه ي جداسازي جاي خواب و از پوشك گيرون همزمان داره ميشه . امروز لااقل اين طور بود .

جالبه اين دو روزي كه تصميم به بچه ي دوم گرفتم بعد هزاران بار تصميم قطعي اين وري ( تك فرزندي) و اونوري ( دو فرزند ) سروشا قدماي بلندتري براي مستقل شدن برميداره . البته اگه تاخيري بوده تو يك يا دومورد كوتاهي از من بوده .

به اميد تو      شكر تو    با تكيه به تو

حيف و صد حيف كه ماه رمضون داره تموم ميشه . ماه رمضون امسال خيلي خوب و دوست داشتنيه . آشتي عميق با خدا . منو تو مهمونيش راه داد . دو باربا دل شكسته  قرآن باز كردم و هر دوبار جوابم رو بوضوح داد . دعاهاي خوب كردم . منو هدايت كرد و در نهايت تصميم هاي خوبي گرفتم .

پنج شنبه شب  2/5/93

بعدا نوشت :  امروز شنبه صبحه . دوشب گذشته خدارو شكر سروشا خيلي راحت تو تختش خوابيد و يك يا نهايت دو بار بيدار ميشد . كه اونم ميرفتم پيشش سريع ميخوابيد . خوشبختانه نگرانيم بابت اين موضوع خيلي بزرگتر و غير واقعي بود .

ديشب بابا اميم بعد مدتها به تختمون برگشت  . احساس ميكنم هر كسي سر موقعش تو جاي خودش قرار گرفت . به هر حال احساس امنيت تو براي من و بابا خيلي مهم بود چون بابت اين مورد دركت ميكرديم . مامان شاغل قطعا براي تو اسون نيست .

دخترم، گلم  ، اميدم  ، عشقم  بابت اينكه تو زندگيمون هستي ازت ممنونيم و بابت اينكه راحت قضيه توي تخت خودت خوابيدن رو پذيرفتي  بازم ممنونيم . از اينكه همه هواي هم رو داريم فارغ از سن و نقشمون و از اينكه خونواده ي خوبي هستيم خدارو شكر ميكنم  . اينا همه بخاطر عشق و تلاش و درايتي هست كه  تو وجودمون جريان داره .

 

خاطره : چهارشنبه شب خونه ي خاله منيژه بوديم و چقدر خوش گذشت بخصوص به تو كه كلللللللي با بچه ها (حسنا ، ناديا ، ستاره و ستايش ) بازي كردي اونم تا حدود يك نيمه شب . چون از اين فرصتها برات  هميشه نيست پس  منم براي برگشت به خونه عجله  به خرج نميدم  .

ديشب هم با سوده و فاطمه عاطفه و خاله ندا رفتيم جشن رم –ضان سوها=نك حدود هشت رفتيم تا 12:30 . يه شام تو نوبت خيلي طولاني خورديم كه حسابي هم گرسنت شده بود . غرفه ها رو ديديم و خريد كرديم . سروشا سه تا عروسك و دو تا بادكنك خريد . و مصرانه هم دست من و گرفت و برد غرفه ي كمك به ايتام  استان اصفهان ، مركزي  . منم به فال نيك گرفتم و اقدام كردم .

سروشا چون خسته شده بود و موقع برگشت ماشين جاي دوري پارك شده بود از بغل كردن سروشا پدر كمرم درومد . در كل خوب بود

باي

93/5/4

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)