اين روزا
دخترم تا چهار پنج قدم رو ميتونه روي چهار دست و پا بره
يه چيزي تو مايه هاي " داي" ميگه . خدا كنه اول بابا بگه بعد دايي .
آآآآ ديروز براي اولين بار اولين كشوي زندگيش رو باز كرد ( ooooo) . كشوي پايين كمدش رو . دستگيرش رو گرفت و كشيد . بعدش هم كنجكاوي توي كشو يه كم بعد خودشو ميكشيد تا كشوي دوم رو باز كنه قربونش برم .
از شمال رفتنمون گويا چيزي نگفتم ( آخر مرداد - نوشهر ) . همين جا مختصر بگم كه دخترم بسيييار خوش سفره . ( كي گفته بهشت زير پاي مادرانه . ما وظيفمون رو انجام ميديم . بهشت زير پاي بچه هاي ماهي مثل دختر منه ). شمال هوا كاملا شرجي بود دخترم بيرون كه بوديم عرق ميكرد جووونم .پيشوني و موهاش و گردنش رو مرتب خيس ميكردم تا خنك باشه كوچولوم . چند دفعه هم مامان اينا يا همسر بردنش لب آب تا پاهاشو بزنه به آب . نتيجه اين كه سروشا كه دفعه قبل كه از اب ميترسيد ، خودشو از بغلمون ميخواست هل بده تو آب . كنترلش بعضي مواقع سخت ميشد . بچه ها رو كه ميديد كه ذوقش دو برابر ميشد . خلاصه با اينكه دو روز از سه روز دريا طوفاني بود ولي بچم كلي اب بازي كرد . حالا خوبه اصلا نميخواستيم خيسش كنيما گفتيم آب كثيفه . البته تمام سعيمون كرديم تا فقط پاهاش تو اب باشه و بدنش آب نخوره البته كمر من يكي كه شكست بخصوص كه سروشا ميخواست دائم شيرجه هم بزنه و كلللي دست و پا ميزد . ژ
ديروز جمعه هم رفتيم لب سد . ساعت 3.5 تا 8.5 . زير سايه درخت جا انداختيم . سروشا هم كنارمون نشست و با وسايل داخل كيف مامان سرگرم بود . وقتي بهش شير ميدادم يا دراز ميكشيد درخت رو يه نگاهي ميكرد ميشد از نگاهش زيبايي و شگفتي منظره رو ديد . يه نيم ساعتي هم لب اب رفتيم تا همسر شنا كنه . بازم سروشا دلش ميخواست بره تو آب . غروب هم بابايي كباب درست كرد كه سروشا هم بهره مند شد بعد بيدار شدنش . ود در نهايت با چاي رو آتيش پيك نيكمون تموم شد . دست همسري درد نكنه كه اينجور مواقع نميزاره آب تو دلمون تكون بخوره و ممنون از دختر گلم كه بد قلقي نداره و اوقات خوشي رو باهاش داريم .