ماما
سه شنبه 24 مرداد ، عصر رفتم دنبال نازنينم . با مامان مشغول صحبت بوديم و سروشا رو زمين با اسباب بازيا مشغول بازي و صحبت بود كه گفت " ماما " . واااااي دنيا رو بهم دادن كيف كردم بال دراوردم پرواز كردم
خداي من چقدر قشنگ چقدر لذيييذ چقدر .... با كلمات نميشه وصف كرد .
همون روز بعد يه مدت كوتاه وقتي كوچولومو بردم بشورم ( آخه پي پي كرده بود ) ، زير شير اب بود و اروم آروم داشتم ميشستمش كه براي بار دوم گفت " ماما " . آخ چقدر چسسسبيد .
تا چند روز هر وقت ميگفت " ماما" اينقدر خوشحال ميشدم كه بي اختيار بلند ميخنديدم و جيغ كنترل شده ( كنترلش ميكردم اونم به زووور تا بچم لكنت نگيره قربونش برم ) ميكشيدم .
چه روزاي خوبي دوباره حس مامان شدنم نو شده .
خدارو شكر بخاطر هممممه چي
* تا اينجا دخترم بطور كاملا واضح و تكراري دو حرف "د" و " م" رو ادا ميكنه .
بابا جونش يه كوچولو بايد منتظر بمونه تا بابا بشنوه