در آستانه تولد يك سالگي
دختر عزيزمون خيلي راحت چند قدم برميداره تا 9 و 10 قدم هم شمرديم .
ميشمريم : 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
از ديروز بگم كه هنوز مبهوت كارشم . دلبندم هنوز در مرحله تاتي تاتي كردن هست و راه رفتن ياد نگرفته كه ديشب رم پله ميايستاد و هي پاشو مياورد بالا كه بزاره رو پله !!! خوشگل خانوم بلند پرواز من ميخواست ايستاده از پله ها بالا بره . شايد دوازده پونزده ئفعه اين كارو انجام داد وقتي ديد نميتونه عصبانب ميشد ! سر خودش داد ميزد . عششششششقم
اين روزا سخت مشغول تدارك اولين جشن تولد سروشا هستم . چقدر لذت داره .
* يكي از كارايي كه سروشا چند هفته اي هست انجام ميده گفتن "داخ " ( داغ) هست . وقتي به رادياتورا دست ميزنه ميگيم يا خودش ميگه . يه روز وقتي ميشستمش و يه كم اب زيادي گرم بود از زبون سروشا شنيدم كه گفت "داخ " واي كه برام چقدر شنيدني بود ميخواستم هزار تا ماچش كنم و كلللي بچلونمش . حالا هر از گاهي اين اتفاق تكرار ميشه ( اولين بيان نظر سروشا ) . اين مورد منو خيلي تحت تاثير قرار داد. فدات بشم مامان .
* چيزي كه تو خودم كشف كردم :
عليرغم اينكه سروشا رو ميپرستم و هيچوقت هيچ مورد و صفت منفي رو مستقيم و غير مستقيم به دلبندم نسبت نميدم ولي ادمي هم نيستم كه بگم واي بچه من خيلي باهوشه .خيلي از هم سناش جلوتره و ... (با اينكه هم من هم پدرش ضريب هوشي بالايي داريم )