سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

از شير گرفتن

1392/6/17 8:32
نویسنده : ليلا
165 بازدید
اشتراک گذاری

از روز جمعه 15 شهريور  - يك سال و هشت و نيم ماهگي - شروع كردم ،در واقع من و سروشا شروع كرديم به از شير گرفتن سروشا . اگه بگم سخته بايد بگم سختيش قاعدتا براي سروشاست .

روز جمعه مرتب سرش رو گرم ميكردم و سعي ميكردم بهش محبت بيشتري كنم خصوصا لمسي . براي خواب عصر و بخصوص شبش كه عادت داشت با مي مي بخوابه زياد اذيت نشديم . خوابش كه گرفت گذاشتمش رو پام همين طور كه تكون ميدادمش براش كللللي شعر خوندم تا خوابيد . لازم به ذكره از تاكتيك چسب زخم استفاده كردم . بازم لازم به ذكره از تكنيك كاهش تدريجي جواب نگرفتم .

شنبه كلاس داشتم . اون روز ارائه هم داشتم بهمين خاطر براي امادگيش دو ساعت زودتر رفتم مديري*ت صن-عتي . خلاصه بگم گرچه كلاس جذذذابي بود ولي انرژي كم اورديم هممون . ساعت از 8 گذشته بود كه رسيدم خونه . قبل اينكه سوار تاكسي بشم اينقدر خسته بودم كه فكر كردم هيچي كمكم نميكنه . حتي خوابم نميبرد . فقط دلم پيش سروشا بود كه خسته بودنم ( در واقع جسد بودنم) باعث نشه براش امشب كم بزارم . تاكسي كه راه افتاد شيشه ماشين رو دادم پايين چشمام رو بستم با خودم گفتم حالا كه نه زماني براي استراحت هست نه امكانش هست پس بيام از كائنات كمك بگيرم . باد نسبتا خنكي ميومد . هر نسيمي كه به صورتم ميخورد با خودم ميگفتم اين نسيم داره خستگياي منو ميكنه و ميبره . خب حس خوبش واقعا كمكم كرد . تا رسيدم خونه سروشا سراغ مي مي رو گرفت منم بردمش حموم آب بازي . بدين ترتيب خودم هم يه دوشي گرفتم . لباسمو شستم و كلي دخترمو خندوندم و كلللي بوسش كردم .

بعدش شام خورديم . عكس ديديم . كارت بازي كرديم . كتاب خونديم . اين ور اونور رفتيم . خودش با سنگاش مشغول شد . هر از گاهي هم كه يادش ميرفت قضيه رو ،اوف مامان رو ناز ميكرد . منم اميدوار بودم كه مثل شب قبل ساعت 10 بخوابه ولي ايشون بعد بي تابي كللي بغل كردنش و ناز كردنش و ... ساعت 11:30 خوابيد . چه جوري ؟ بنده كم آوردم و همسر جان هم مشغول ترجمه ، همونطور كه خونه رو نيمه تاريك كرده بودم و جمع و جور و خلوت ، رفتم تو هال و سرمو گذاشتم رو بالش و دراز كشيدم آخرين چيزايي كه تو حالت نيمه هوشيار ديدم اين بود كه سروشا هي ميرفت آشپزخونه هي ميومد تو هال و همين طور قدم ميزد و راه رفتنش رو نگاه ميكرد خوابم كه برد (فكر كنم زير 1 دقيقه!) بعدش ديدم گلم اومد پيش من دراز كشيد همين طور كه صورتمو به صورتش چسبونده بودم و اروم با دستم به پشتش ميزدم عزيزم هم خوابش برد .

خوشبختانه اين دوروز صبحها كه ميبرمش خونه مامان اينا ، بيدار نشده .

عصر هم ميريم موسسه پيش ني نيا و سروناز جون . نميدونم چرا از صبح بشدت كمرم درد ميكنه .

اميدوارم به خوبي اين موضوع از شير گرفتن رو پشت سر بزاريم .

سروشا مامان خيييلي دوستت دارمماچ

** دخترم از يك تا ده بصورت اهنگين ميشمره : 2-3-4-5-6-7-9-10 خوشدلي ( آخه بابايي اينجوري يادش داده كه از يك تا ده ميخونه بعد بلافاصله ميگه سروشا خوشگلي )تشویق

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)