بدون عنوان
يكي از مطالبي كه جا افتاده و خيلي وقته ننوشتم خريدم گفتن سروشاست .
اولين بار كه گفت ( دو ماه پيش) بابا برده بودش سوپر تا شير بخره . سروشا هم خوراكي انتخاب ميكرد ميگفت " اينو خريدم " دوباره يه چيز ديگه برميداشت ميگفت " اينو خريدم " فرض كن يه بچه نوپا راه بره تو مغازه از اين ور به اونور بره هي كالا برداره بذاره بگه اين خريدم اينو خريدم .
گاهي هم پيش اومده وسط بازي كردنش ميگه " خريدم"
منم توجهم به اين موضوع جلب شد كه بجاي خريدم اكثرا بگم سروشا برات .... آوردم .
خانوم خانوما خوشم مياد به سليقه خودش افراد رو صدا ميكنه
ندا / نداجون / خاله / خاله جون
بابايي / سهراب
عمه / عمه جون / خانومچ
شعر خوندنش هم پيشرفت كرده .
يه موردي كه تو كلاسش كشف شد اينه كه سروشا مدتيه رو تميز و كثيفي حساس شده بهمين خاطر تو كلاسا از رنگي شدن دستاش و ... استقبال نميكرد . اين مطلب رو پيگير شدن و به بقيه هم اهميت موضوع رو تذكر دادم .
عزيز دلم لباسا رو يكي يكي از كمد خونه مامان اينا درمياره نگاه ميكنه ميگه " چه خوشگله " بعد ميزاره كنار بعدي رو برميداره .
الگوبرداري سروشا از من هم خيلي نمكيه . ميگه جوراب درار . درميارم بعد ميگه بپوش . پاش ميكنم و شروع ميكنه به راه رفتن و نگاه كردن به خودش . قرتي . يه كيف بچگونه دو سه بار داديم دستش ، انداخته رو دوشش و كلي همونجوري قدم زده تو خونه .
وقتي خوردني ميشه كه جلو آيينه خودشو برانداز هم ميكنه و با خودش گپ ميزنه .
بستني خوردنش و بخورم من
دو كتاب جديد با مضمون صد بازي براي افزايش تمركز كودك و كتاب روشهاي صحيح گفت و شنود با كودك هم خريدم . و كتاب " مي مي ني" براي سروشا كه خيلي دوسش داره
* شب چله مادرجان مسجد بوديم تا سروشا صداي بابايي رو شنيد كه زيارت عاشورا ميخوند بغض كرد و شروع به گريه كرد . منم سپردمش دست امير علي تا ببرش پيش باباش .
دوست داشتم از لغات و شيرين زبونياش بنويسم ولي كار دارم بايد برم
باي