سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بابا نوئل

1392/10/15 9:26
نویسنده : ليلا
226 بازدید
اشتراک گذاری

1

 

 سال نو ميلادي مبارك

 

پريشب يعني جمعه شب پدر شوهرم اومد منزلمون . سروشا خيلي وقت بود بابابزرگش رو نديده بود . حدود يه دقيقه اول يه كم خجالت ميكشيد كنار باباش نشسته بود بعد يواش يواش ارتباط گرفت و شروع كرد به شيطوني كردن و زبون ريختن . وقتي شعر ميخوند و تشويق ميشد چشاش برق ميزد .

داشتيم صحبت ميكرديم ديدم دخترم اومده جلو بابابزرگش ميگه بابا بابا منم توجهشونو بهش جلب كردم . سروشا گفت بابا خوش اومدي         ( فددداااات)

 

پدر شوهر يه شب موند و فرداش رفت . شنبه عصر كه رفتم دنبالش مامانم اينا گفتن ميدوني سروشا به پدر اميم  چي ميگه . گفتم بابا احمد . گفتن نه . ازش پرسيديم كي خونتون اومده ؟ سروشا ميگه : بابانوئل ! خنده خيلي خنديدم ولي زياد جدي نگرفتم گفتم يه چيزي گفته .

غروب كه برگشتيم خونه تا گذاشتمش زكين گفت بابا نوئل منم عروسك بابا نوئلشو دادم با اعتراض ميگه بابانوئل . من و اميم مرديم از خنده  . ديديم جدي جدي پدرشوهرم به چشم بچه ام بابا نوئل اومده ( آخه هم ريش گذاشته بودن هم ريششون سفيده )

خلاصه دخترم خيلي سراغ بابابزرگشو گرفت . اميم هم گفت باباجون بابانوئل سالي يه بار مياد اونم فقط يه شب . ( در واقع هم پدر شوهرم خيلي كم مياد خونمون )

اينم از ماجراي سال نويي ما

 

2

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)