آخر هفته
تولد محمد هفته پيش بود شام رفتيم رستوران كوهستان . خوشبختانه محيطش گرچه باز و بزرگ بود ولي گرم بود . رو يه تخت بزرگ نشستيم . از اونجايي كه سروشا رو در جريان قرار داده بوديم كه قراره كباب بخوريم تند تند سراغ كباب رو ازمون ميگرفت . دخترمعاشق كبابه .
در بدو ورود هم يه ني ني كشف كرده بود براي همين اصرار كه برم پيش ني ني منم بردمش . تا بردمش از مامان نيني پرسيد : اسمش چيه ؟ . خلاصه اين بچه رو كه اسمش محمد صالح بود با يه ولعي نگاه ميكرد كه نگو . بچم پلك هم نميزد . يه قسمتهايي هم دراز كشيده بود دستاشم گذاشته بود زير چونه و تلويزيون ، ببخشيد ني ني نگاه ميكرد .
اون شب شام مفصلي هم خورد و گذاشت مامان و بابا هم راحت! شام بخورن . يه جا بند نبود همش بايد مكراقبش مي بوديم .
به من ميگفت دستمال ( دستمال كاغذيي رو تخت جلويي ) ببينم، يعني منو گول بزنه كه ببرمش تخت جلويي !
آكواريوم هم كشف كرده بود كه ديگه مجبور به شيفت گذاري شديم من و اميم تا ايشونو كنار آكواريوم نگه داريم . با اينحال با بچه دوست داشتني و دور همي خانوادگي خييييلي خوش گذشت .
از هفته پيش عبارت " به نظرت" رو به كار ميبره :
به نظرت اين خوبه ؟ كوچولوي دو ساله ي من زوده برات مامان
به نظرت چي كار كنم ؟
از كلمه " شايد" هم استفاده ميكنه :
شايد گربه باشه
شايد تو اتاق باشه
پنج شنبه نزديك ظهر رفتيم خريد . يه فروشگاه جديد رفتيم كه تو يه محيط دنج و سرسبز بود . نزديكش يه زمين بازي براي بچه ها بود كه سروشا دلي از عزا دراورد . كلي تاپ بازي سرسره بدو بدو . با توپ يه اقا پسر خوب هم تو چمنا كلي بازي كرد . ديگه با دنبال كلاغ و گربه كردن تونستم ببرمش تو ماشين . بعدش رفتيم پاساژ الماس . سروشا هم طبق معمول خودش راه ميرفت . ما هم بخاطر خلوتي راحتش گذاشتيم خودمون جلو مي رفتيم سروشا هم چند قدم عقب تر ميومد . وقتي برميگشتم نگاش ميكردم ميخواستم بخورمش با اون كاپشن پفي قرمز كلاه قرمز و شلوار مشكي ، با طمامينه وسط راهروها قدم ميزد جلوي بعضي ويترينا وايميستاد ورانداز ميكرد و دوباره راه ميافتاد . توي فروشگاهها هم رفتار خانومانه اي داشت . . تو اسباب بازي فروشي تقريبا 70 در صد اسباب بازيا رو نگاه كرد . ما هم بهش سخت نگرفتيم البته خودش هم خوب رفتار ميكرد . شهر كتاب هم رفتيم و خدارو شكر كتاباي ميمي ني رو هم پيدا كردم و بعلاوه يه كتاب كيتي براش خريديم . خودم هم يه انگشتر كاشي خوشگل با طرح مرغ نيشابور خريدم .
بعد پاساژ گردي همونجا نهار خورديم كه سروشا زياد نخورد . بعدش برگشتيم خونه كه سرشا تو راه سريع خوابش برد . آآآ راستي موقعي كه از پاركينگ داشتيم ميومديم بيرون وقتي اميم حساب كرد . سروشا خيلي با پرستيژ به مرده گفت : متشكرم خداحافظ . همچين قند تو دلمون اب شد كه نگو