دختر مامان و بابا
سلام دخترم
چطوری مامان ؟
مامانی سرش شلوغه اگرنه خیلی دوست داره زود به زود بیاد اینجا برات بنویسه .
چهارشنبه ٢٢ تير رفتم پیش دکترمون تا ویزیت بشم . خانوم دكتر از رو شکم مامان سونو کرد تا با همدیگه روی ماهتو ببینیم . همون اول معلوم شد دختری عزیییزم ، پرنسس من و بابا .
بعدش نیمرخت به ما بود و اون لپای تپل و گلیت رو دیدم و بدن تپلو و نازتو .
دوستت دارم اندازه ... اندازه نداره
پنج شنبه بابايي و من و دايي جون رفتيم شمال . يه سفر يه روزه . ماماني خوش گذشت ؟
صداي دريا رو شنيدي ؟ حسش كردي ؟ با همديگه يه كم آفتاب گرفتيم . شنا هم كرديم . عصر هم با بابا جون و دايي جون رفتيم يه جا كه خانواده ها بودن و من كنار ساحل نشستم و دوباره بابا اينا رفتن شنا . فكر كنم دوپينگ كرده بودن كه خسته نميشدن .
بابايي و دايي جون از همه دورتر شنا ميكردن منم يه كم ميترسيدم براي اينكه ني ني نازم ،دختر خوشگلم نترسه زياد نگاشون نميكردم . وقتي بياي عزيزم خيييلي زود شنا ياد ميگيري و از تو آب بودن لذت ميبري . شب هم همونجا كنار ساحل شام خورديم و بعد برگشتيم خونه .
دوتايي صورت بابايي رو كه خيلي كم خسته ميشه و اينهمه مهربونه رو ميبوسسسييييييم .
راستي يه كتاب براي تربيت كوچولوها از نمايشگاه كنار ساحل خريدم كه دوست دارم زودتر بخونمش .