مريض شدن سروشا
قربون مهربونيت . چشاي مامان رو از نزديك و دقيق نگاه ميكني بعد ميگي : مامان چشات قرمز شده . ميدوني كه مامان گريه كرده .
چيزايي رو كه ميشنوي يه جا به كار ميبري . مثلا :
- سي دي رو برات ميزارم ولي نشون نميده . مي گي : چه اتفاقي افتاد ؟
- داشتي زير زبون يه چيزي ميگفتي گوش كه كردم ديدم مي گي : خاك بر سرت كنم !!!!!
پنج شنبه رفتيم بازار . اولين بار بود سوار قطار مترو ميشدي . هيجان زده بودنت كاملا مشهود بود . اولا كه اصلا ننشستي . با بابا تو واگنا پياده روي ميكردي . وقتي هم رضايت ميدادي برگردي پيش مامان . ميخواستي وسط واگن بايستي و با تكوناي قطار ماجراجويي كني . با هر تكون خوردن و از دست دادن تعادلي همچين با ذوق ميخنديدي كه كل واگن جلوي خندشونو نميتونستن بگيرن . خلاصه كلي قند تو دل همه اب كردي . يه اقايي سفره ميفروخت . تا صداشو شنيدي ميگي : سفره شام بخوريم .
بابايي هر وقت ميخواست نگهت داره نيفتي ميگفتي : نكن ديگه . اين جملت هم خيلي خواهان داشت انگار . ولي اصافا بچم خوب تعادلش حفظ ميكرد نميفتاد گرچه با هر تكونش شصت تا دست و پا ميومد جلو تا نيفتي . ماجرايي داشتيم . همين شد كه بچم هم چشم خورد هم تو اون شلوغي مريض شد . برگشتيم خونه تب كرد و تا پس فردا صبح قطع نميشد ولي خداروشكر سرمانخورد و بدنش مقاومت كرد . ديروز مرخصي گرفتم و موندم خونه . الان هم خداروشكر حالش خوبه .
- همين طور كه رو تخت دراز كشيده بوديم و بچم تب داشت بهم ميگه : مامان سرما خوردي ؟ ميگم اره يه كوچولو . ميگه : من بزرگ سرماخوردم
چند باري هم ياداوري ميكرد قطه بيني (قطره ) بريز . قربونت برم . هميشه تنت سااااالم باشه .