مهد كودك
امروز اولين روزيه كه به مهد رفتي
سال نو ماه نو جاي جديد آدماي جديد اونم براي ساعتاي طولاني
تو سال 92 هر وقت به مهد رفتنت فكر ميكردم استرس بدي پيدا ميكردم .
دوست داشتم بعد از 3 سالگي به مهد بري . ماماني اين مدت خيلي زحمتت رو كشيد خيلي بهت عشق ورزيد . حالا هم چون دايي محمد كنكور داره صلاح بر اينه كه به مهد بري . ميدونم يه سري از ني نيا خيلي زودتر از اينا رفتن مهد ولي براي من واقعا سخته .
با اومدن عيد و ديد و بازديدا و تعدد روابط ف ديدن رفتاراي تو و علاقت به شلوغي و تو جمع بودن منو خيلي خيلي دلگرم كرد . حالا دلم روشنه به اين اتفاق . دلم روشنه تكيه ام به تو دختر كوچولوي من و ميدونم اگر سخت هم باشه از عهده اين مرحله ف سه تايي با عشق و توكل به خوبي بر ميايم .
اميم عزيز خيلي ممنون كه اولين روزاي مهد بردن سروشا رو به عهده گرفتي . مييبووسمت . اين طوري هم براي سروشا هم براي من راحت تره .
تو تماسايي كه داشتم بابا ميگفت تو مهد سرگرم شدي فقط گاهي زير چشمي اميم رو نگاه ميكني و گاهي كه مادرا ميومدن مهد و ميرفتن موقع رفتنشون مثل مهمونيا هوس خداحافظي و رفتن ميكردي !
فعلا قراره صبح ها وقتي كه بيدار شدي مامان اينا يا اميم تو مرخصي استعلاجيش تو رو ببرن مهد و عصرها 3.5 برگردي . امروز صبح 9 بيدار شدي و تا 12.5 مهد بودي .
ليست وسايلت رو بايد بگيرم . امروز هم ميرم تجريش تا با پول عيديت (195) سكه گرمي بگيرم . يه بلوز خوشگل و جوراب هم ميخوام بخرم برات .
هر جا هستي دلت گرم و خوش باشه ، بخصوص توي مهد كودك . اميدوارم مربي ، پرسنل مهد و بچه ها رو دوست داشته باشي .