سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

اميم اومد با سروشا شوخي كنه ، دستشو مشت كرد انگشت شستشو گذاشت لاي انگشتاي ديگش بعد بيني سروشا رو ميكشه  بعد مشتشو نشون ميده  ميگه ببين بينيتو كندم سروشا يه نگاه ميكنه و عكس العملي نشون نميده اميم ميگه بينيتو كندم بعد مشتشو باز ميكنه سروشا چشاش شيطوني ميشه دستشو ميزاره تو مشت باباش و سريع برميداره ميزاره رو بينيش ميگه گذاشتم . بعد هم يه خنده شيطوني به باباش ميكنه . من و اميم اول چشامون گرد شد بعد هم زديم زير خنده . خندمون بند نميومد . قديما با اين بازي چشم بچه ها گرد ميشد حالا كار برعكس شده . به اميم ميگم از اين شوخيا نميكردي ! ميگه يه كليپ ديدم باباهه با بچه ي 5 يا 6 ساله اين كارو كرده هر دفعه بچه گريه ميكرد . ... اين چند روز...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

هفته ي پيش  تجريش بودم و خريد لباس بيرون فصل سروشا رو انجام دادم البته كفش براش پيدا نكردم . ماماني دلم برات تنگ شده قربون اون زبون ريختنت  بازي كردنات  ناز كردنات 4/8/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

در نهايت پنج شنبه  با مصرف 4 تا قرص سقط داشتم . دكتر اميني رو ديدم  و معلوم شد بارداري پوچ داشتم  . باري از رو دوشم برداشته شد . بعد سقط انگار باري از رو دوشم برداشته شد . درداي دو هفتهاي تموم شد . طي بارداري از نظر روحي ضعيف بودم با اعصاب خورد كه اونم تموم شد  و از اون مهمتر اينكه جنيني در كار نبود كه براش ناراحت بشم . 1/08/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby ديروز جمعه با وجود سه روز استراحت يكسره درد داشتم . ساعت 5 رفتيم بيمارستان چمران و بعد سونوگرافي روبروي بيمارستان جم . كوچولوي ما نميمونه . احتمالا قلب نداره و رشدش تو هفتهي 5 تقريبا متوقف مونده . ناي نوشتن ندارم . همين . خدايا راضيم به رضاي تو . تو براي ما هميشه خوب كه نه بهترين رو خواستي . براي همكه چي ممنونم . بهم صبر بده 26/07/93 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

جشن غدير خوش گذشت . زمين فوتبال ساعت 4 تا 9 شب.  من سروشا رو ساعت 3:30 بردم تا جلوتر بنشينيم . تا ساعت 6:15 هم اونجا بوديم . تاريك كهشد هوا واقعا سرد شده بود . برنامه هم از اين قرار بود : مجري آقاي شهرياري . برنامه بچه ها عمو فيتيله ايها بودن . كمدين داشتن . اذان و تواشيح (درست نوشتم ؟) . بعد هم كه ما اومديم . خواننده اورده بودن و آخر شب هم كه از پنجره ي خونه معلوم بود آتيش بازي . 22/7/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديشب با سروشا دريا و كشتي بازي داشتيم . گفت بيا تو اتاق بازي كنيم . منو كشوند تو تختش . بيرون تخت رو نشون داد و گفت دريا . خلاصه اين شد سوژه بازيمون . تو كشتي بوديم رو دريا گاهي ميرفتيم بيرون تخت شنا ميكرديم . با پتوي سروشا كه تورمون بود ماهي ميگرفتيم و غذا ماهي ميخورديم . اويز بالاي تخت سروشا هم طبق معمول دوشمون بود و اونجا دوش ميگرفتيم .   پنج شنبه صبح سروشا اومد تو تخت ما . تلاشش براي بيدار كردن من سريع نتيجه داد . سرش رو گذاشت رو شكم من  و بعد يه صدايي شنيد . با اشتياق گفت : تو شكم مامان ني نيه من صداشو شنيدم . اميم براي اينكه تستش كنه گفت بيا به شكم من گوش بده . سروشا سرش رو گذاشت رو شكم اميم بعد گفت صداي ني ني نمي...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby رفتيم بيمارستان جم . سونو انجام دادم . حاملگي داخل رحمه خداروشكر ولي جنين رو نتونست ببينه و جالبتر اينكه سن رو بجاي 6 هفته و 4 روز ، 5 هفته و دو روز اعلام كرد . بايد تا دو هفته صبر كنم  و مجدد سونو انجام بدم .  خدايا بچم تودستاته ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby خدايا برخلاف نيم ساعت پيش كه استرس تنمو به لرزه انداخته بود ، آرومم . خودم رو به خودت ميسپرم . نميدونم يه ساعت پيش بود كي بود كه لكه بيني داشتم . مردم از ترس . رفتم كلينيك محب  اين طرف اونطرف دكتري كه باشه يا وقت بده نديدم . زنگ زدم اتاق زايمان جم  گفت خونسرد باش و ماشين بگير بيا . به اميم زنگ زدم تو رهه . سرچ كردم  يا چيزي نيست يا  خطر سقط يا حاملگي خارج رحم خدايا راضيم به رضاي تو ميام نتيجه رو بنويسم 15/07/93   ساعت 11:20 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

Baby كوچولوي مامان الان اندازه ي يه تمشكه . حالم خوبه خداروشكر . فقط مدتيه كمر درد دارم . بايد برنامه ي استخر رو شروع كنم . امروز يه كم سرچ اسم كردم دخترونه : شارمين يا شارمينا – ساتين – سوري – سوگند پسرونه هم نيتم  علي يا امير بود ( شب قدر به دلم افتاد) . ندا ميگه علي اسم پسر منه خدايا بچم رو به تو ميسپرم . بهترينها نصيبمون بشه . 14/07/93 ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

چند روزي بود كه بازيهاي آسيايي رو داشتيم  . خونه مامان اينا جو تماشاي مسابقات ورزشي داغه . دور هم نگاه ميكرديم . مسابقات رزمي و كشتي كه بود سروشا طرفدار كسي ميشد كه لباس آبي به تن داره  و ميگفت بابا اميم . بعد هم تشويق ميكرد. اكثرا هم چيزايي كه مي ميگفتيم رو هم به كار ميبرد : بزن . زود باش و ...   از جلوي زمين فوتبال كه رد ميشيم ميگه : من لباس آبي بپوشم برم توپ بازي به احتمال زياد بچم استقلالي ميشه بدون هيچ نوع جهت دهي   عزيز دلم خيلي احساساتيه . تا منو ناراحت يا يه كم دمق  ميبينه مياد صورتمو تو دستاي ناز كوچولوش ميگيره ، تو چشام با نگاهي مهربون خيره ميشه  و ميگه  خوبي ؟ ناراحت نباااش . بعد ه...
11 بهمن 1393