سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

جمعه رفتيم رو بلنديهاي بوجون . هوا خيلي بهتر از پايين بود . دخملي خيلي كيف كرد . تو همسايگيمون يه خونواده سه نفره با پسرشون اومدن كه سروشا از همون اول چشمش به  پسره بود . ديگه طاقت نياورد و پاستيلشو برداشت گفت بدم به ني ني . راه افتاد رفت منم باهاش رفتم تا معارفه ! انجام بشه . عزيزم رفت دقيقا جلوي پسر بچه كه فكر كنم 5 يا 6 سال داشت ايستاد . ازش اسمشو پرسيدن جواب داد سن رو هم همينطور . اسم پس كوچولو برديا بود . خلاصه برديا كلي به دل سروشا نشسته بود چون معمولا دخترمون خوراكيشو زياد با كسي تقسيم نميكنه ولي تمام خوراكياشو با اين دوستش خورد يا سروشا ميرفت اونجا يا برديا سروشا رو صدا ميكرد كه بره اونجا . بعد رفتنشون سروشا به نوبت با يه خواهر ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

من و سروشا يكشنبه طي يك عمليات يك ساعته براي بابا اميم جشن تولد گرفتيم . شام داشتيم گفتم شام خاص كه درست نكردم پس كيك درست كنم و تو اون 45 دقيقه كه كيك تو فر بود سروشا رو به كمك گرفتم  . خونه كه مرتب بود مرتب ترش كرديم . يه سري ازتزئينات تولد سروشا رو  اورديم . دو تا بادكنكاش رو كه جايزه جيش تو لگن بود ! ( همون شكست كذايي تو از پوشك گرفتن ) رو به لوستر بالاسر ميز آويزون كرديم . ريسه ها رو هم  رو ميز و تو ميز و پشت  مبل گذاشتيم . كادوي اميم هم اماده كردم . از طرف خودم سكه  و از طرف سروشا يه كارت تبريك فوق العاده خوشگل . بعد پيراهن صورتي سروشا رو تنش كردم با تاج صورتيش . من هم داشتم آماده ميشدم كه اميم از فيزيوتراپي...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

مامانم تلفني با سروشا داره صحبت ميكنه . به سروشا ميگه بزرگ شدي . سروشا هم جواب ميده : نه من كوچيكم .   داريم با دخترم دو تايي بازي ميكنيم . ميگه با خواخر تو بازي كن ( با خواهرت بازي كن) .  خواخرت دم دره .   مينشونمش رو پام  تا باهاش جدي و برگونه صحبت كنم . ميگم دوست داري تو خونمون ني ني داشته باشيم ؟ ميگه آره  . ميگم دختر دوست داري يا پسر ميگه پسر . اجازه ميدي اسباب بازياتو برداره ؟ - نه . مطمئن شدم همينجوري جواب نميده . همين جوري ادامه ميدم . بعد حرفام كه تموم ميشه . ميگه : مامان صحبت كن .   ديشب داشت فيلماش رو ميديد هوس پلو و ماست كرد براش گرم كردم  گذاشتم بخوره يه كم كه خورد ديگه ادا...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

چهارشنبه سروشا اومد شركت و يه دو ساعتي پيشم بود . خيلي لذت و هيجان داشت . اميم جايي كار داشت و قرار شد سر راهش بياد و شلوار به من بده ولي يه جوري به دستم برسونه كه سروشا منو نبينه . كه نشد و قاطي اون همه جمعيت تو پياده رو نميدونم چجوري منو ديد . براي همين وقتي شور و ذوق بچمو ديدم نتونستم كه نيارمش . با خودم آوردمش داخل . فداش بشم اونم خيلي خوشحال بود . محيط جديد رو خيلي راحت پذيرفت . ادماي جديد يكم خجالت ميكشيد و باهاشون زياد صحبت نميكرد ولي خوب باهاشون بينشون راحت بود . هر كي بود از اون همه ادم خسته ميشد . آسانسور رو هم خيلي دوست داشت . جلوش منتظر ميايستاد تا درو باز ميكردم ميدويد توش . دور از من هم نگراني نداشت طوريكه تنهاش ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

تشنشه و آب ميخواد . براش نصف ليوان ميريزم . ميبينه ميگه : بزرگ بريز ( يعني زياد بريز )   داره فيلماي خودش رو رو موبايل نگاه ميكنه به من ميگه : صداشو كوچيك كن .   آب بازي / ميره حموم . شير اب رو ملايم باز ميكنم تا بازي كنه . كلي اون تو ميمونه و هزار بار هم منو صدا ميكنه . يه دفعه صدا ميكنه لاي درو باز ميكنم مكعب بازيش رو گرفته زير آب . آب ميخوره به مكعب و پرت ميشه به اطراف . سروشا ميگه : مامان جوشكاري ! . يا بار ديگه صدا زده ميگه بستني وانيلي ( تو ليوان اب ريخته و توش اسباب بازي . كلي اون تو با عروسك جديدش دورا صحبت ميكنه . يه بار ديگه صدا ميزنه مثلا چيزي تو دستشه ميده من بخورم . يه بار صدا ميزنه ممتد كوتاه ب...
11 بهمن 1393

روز سوم

  چيدن وسايل مهد سروشا گذاشتن لباسش شونه و گل سر كيفش شامل پوشك و لوسيون و دستمال مرطوب و حوله و جاي تعويض - سوئي شرت و شلوار اضافه   چه لذتي داره   ----------------------------   ديروز رفتم دنبال سروشا . ساعت 2:30 رسيدم . در حياط بازه و در ساختمون قفل بايد پشت در بمونيم تا كوچولوها رو حاضر كنن و تحويل بدن . پشت شيشه منتظر بودم . سراپا شوق بودم تا سروشا رو ببينم . يه كم طول كشيد . گويا با اميم تماس گرفته بودن تا هماهنگ كنن . بعد سروشا رو صدا زدن : سروشا ببين كي اومده ؟ سروشا اومد تو حال ديدمش اونم منو ديد واي روحم ميخواست از تنم جدا بشه بره محكم در آغوشش بگيره . سروشا تا منو ديد چشاش گشاد ...
20 فروردين 1393

روز دوم مهد

صبح ساعت 10 با بابا اميم رفتن مهد . نزديك ظهر اميم بخاطر وقت دكترش رفت خونه و بعدش بيمارستان چمران . الان ساعت 1:15 و سروشا مهد تنهاست . هر چي مهد زنگ زدم كسي گوشي رو برنميداره . دلواپسم . اميم نفر سومه گفت سريع برميگرده لواسون . 4 تا شماره داده مهد  گوشي من ، خودش ، شركت و خونه مامان اينا . عزيزم چي كار داري ميكني ؟     براي تعويض پوشك راحتي ؟     غذا خوب خوردي ؟ تو بازي با بچه ها بهت خوش گذشته ؟ اميم ميگفت ديروز بين بچه ها بچه ي بد و اذيت كن نديده . خدارو شكر .   دوشنبه 18 فروردين 93 سروشا تا 2:30 مهد بود اميم 5 ارديبهشت عمل داره و بعدش 1 تا دو ماه مرخصي دا...
19 فروردين 1393

آخرين معجزه

ديروز عصر كه برگشتم خونه ميخواستم از دهن دختر نازم از مهد بشنوم . ولي اصلا مجالي براي اين كار نشد . وقتي رسيدم خونه از خواب بيدار شده بود گوگولي من بعد هم بايد ميشستمش . موقع تعويضش اميم گير داده بود حدس بزن پي پي كردن سروشا چه ماجرايي داشته ؟!!! خلاصه اگه هزار تا حدس هم ميزدم فايده نداشت فقط چون در اتاقش بر خلاف هميشه بسته بود گفتم در بدترين حالت رو فرش اتاقش پي پي كرده ولي نه هميشه بدتري هم وجود داره  خييييييلي بد دور باشه از همه بخصوص بچه هاي نازنين . سروشا به باباش گفته بود پي پي داره و باباش رو از اتاق بيرون كرده . اميم هم گفته حالا اين بچه ميره يه گوشه ميشينه كارشو ميكنه و مشكلي نيست . نگو سروشا ميره تو كشوي كمد...
18 فروردين 1393

مهد كودك

امروز اولين روزيه كه به مهد رفتي سال نو   ماه نو   جاي جديد آدماي جديد  اونم براي ساعتاي طولاني تو سال 92 هر وقت به مهد رفتنت فكر ميكردم استرس بدي پيدا ميكردم . دوست داشتم بعد از 3 سالگي به مهد بري . ماماني اين مدت خيلي زحمتت رو كشيد خيلي بهت عشق ورزيد . حالا هم چون دايي محمد كنكور داره صلاح بر اينه كه به مهد بري . ميدونم يه سري از ني نيا خيلي زودتر از اينا رفتن مهد ولي براي من واقعا سخته . با اومدن عيد و ديد و بازديدا و تعدد روابط ف ديدن رفتاراي تو و علاقت به شلوغي و تو جمع بودن منو خيلي خيلي دلگرم كرد . حالا دلم روشنه به اين اتفاق . دلم روشنه   تكيه ام به تو دختر كوچولوي من و ميدونم اگر س...
18 فروردين 1393