اين اخر هفته برنامه فشرده و خوبي داشتيم . چهارشنبه غروب خونه مامان بوديم و شبش اومديم خونه و اميم رفت گوشت گرفت و رو پشت بوم كباب درست كرد . يه كم دير شد ولي خيييلي چسبيد . صبح فرداش تا ظهر به كاراي خونه رسيدم . و تو يه ساعتي كه سروشا و باباش رفتن بادبادك بازي منم اصلاح كردم و بعدش دست به كار درست كردن املت شدم . تا برگردن و تا املت حاضر شه و تا مثلا نهار رو بخوريم شد 2.5 . بعدش بابا زنگ زد بياين اينجا كارا رو بكنيم و بريم سر خاك ( شب سال مادر جان) . حاضر شديم و رفتيم . سيني حلوا و ظرف ميوه رو حاضر كرديم و راه افتاديم . يه چند ساعتي اونجا بوديم و عموشون رو ديديم و فاتحه خونديم و ... . تا رسيديم دم در خونه و ابراهيم مشغول تلفن كردن به...