سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

چند روزه بچم داره بدنش عليه سرماخوردگي مقاومت ميكنه . دو بار يه تب كوچولو كرده ولي هر روز يه مقدار بينيش كيپه . خدايا بچم مريض نشه 01/06/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

خانوم خانوما نه تنها از پوشك جدا نشده بلكه براي تعويض بخصوص شستن ببخشيد پي پي مقاومت بسيار ميكند . ميگم سروشا پي پي كردي بيا بريم بشورمت . ميگه : نه بزار بسوزم . ( يعني راضيه پاش بسوزه ولي تميزش نكنم) آخر هفته رفته بوديم خونه مريم (يكي از دوستام ) همه دور هم جمع بوديم . دست مريم گلي درد نكنه . بچه ها سروشا و سينا و سپهر بودن . سروشا با سينا بيشتر جور شده بود (فكر كنم چون سپهر جوش داشت دخملي ازش دوري ميكرد البته بعدا فهميديم كه زرد ز-خم گرفته بچه . غريزه سروشا مراقبش بوده گويا كه دوري كنه) . سحر رو به سروشا نشون ميدم ميگم ببين سحر جون تو شكمش ني ني داره . سروشا يه مكثي كرد بعد لباسشو زد بالا شكمشو نشون داد گفت : منم دوست دارم ني ني...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

يكي دو ماهيه كه سروشا خواب عصر رو روتين نداره . راستي سروشا از اون خرسي  كه خريديم خيلي خوشش اومده . چيزي كه ملموسه  خريد زياد و سهل الوصول بودن چيزايي كه بچه ميخواد ، لذت  رو سطحي تر و كوتاه مدت تر ميكنه . بايد يه كم خوددار تر باشم . سر يه حرفي كه از آشنايان شنيدم ( مبني بر اينكه چقدر سروشا وسيله داره ) مقايسه كردم  ديدم بايد  خريدام رو حساب شده تر و كمتر كنم تا دخملي لذت بيشتري از داشته هاش و نداشته هاش ببره . 27/05/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

اين اخر هفته برنامه فشرده و خوبي داشتيم . چهارشنبه غروب خونه مامان بوديم و شبش اومديم خونه و اميم رفت گوشت گرفت و رو پشت بوم كباب درست كرد . يه كم دير شد ولي خيييلي چسبيد . صبح فرداش تا ظهر به كاراي خونه رسيدم . و تو يه ساعتي كه سروشا و باباش رفتن بادبادك بازي منم  اصلاح كردم و بعدش دست به كار درست كردن املت شدم . تا برگردن و تا املت حاضر شه و تا مثلا نهار رو بخوريم شد 2.5 . بعدش بابا زنگ زد بياين اينجا كارا رو بكنيم و بريم سر خاك ( شب سال مادر جان) . حاضر شديم و رفتيم . سيني حلوا و ظرف ميوه رو حاضر كرديم و راه افتاديم . يه چند ساعتي اونجا بوديم و عموشون رو ديديم و فاتحه خونديم و ... . تا رسيديم دم در خونه و ابراهيم مشغول تلفن كردن به...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سروشا عادت خوابش تغيير نكرده فقط جاش عوض شد بعضي شبا فقط يه بار بيدار ميشه و بعضي شبا مثل ديشب چندين بار. بهمين خاطر ديشب تا  صبح زير تختش خواب خوابيدم . مي خواد پماد بماله به تنش بهش ميگم به تنت بمال ولي مواظب باش به فرش يا اسباب بازيات نمالي . كلي رو شكمش نقاشي ميكنه . نوبت به پاش كه ميرسه اجازه نميدم ميگه برو تو اتاق استراحت كن ! بعد برگشتمون از شمال تا چند شب  ، شب هم سي دي نگاه ميكرد  كه دوباره با محكم ديدن ما خوشبختانه ديگه شبا توت فرنگي و ... نگاه نميكنيم . مدتيه كه عصرها نميخواد از خونهي ماماني بياد خونمون  و گريه ميكنه كه اينجا بمونيم . تا  سوار ماشين ميشيم انگار نه انگار . به بازياش شنا تو است...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

تعطيلات عيد فطر رفتيم گرگان و چقدر خوب بود بخصوص كه به سروشا خيلي خوش گذشت . دو شنبه عصر راه افتاديم و 3.5 صبح رسيديم . فرداش عيد بود منو سروشا صبح زود بيدار كرد . عيد ديدني بود و بعضي از فاميلها رو ديديم . اميم تا ظهر استراحت كرد . عصر رفتيم پارك شهر و سروشا يه گشتي زد . چهارشنبه رفتيم  بندر تركمن . سروشا اب بازي كرد و از بازارش هم خريد كرديم . ناهار توي شهر ديزي خورديم  يه جايي كه شبيه پاتوق پيرمردا بود . سروشا هم اونجا با يه اقايي جور شد و حسابي مشق ! نوشت ( نقاشي شبيه نوشته) . عصر حسابي خوابيديم و سروشا با عموهاش مشغول بازي بود . شب ماني اينا و خاله مينا  اومدن ديديمشون و همون شب قرار جنگل فرداشب رو گذاشتيم .سروشا ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

امشب سروشا توي تختش خوابيد . چند بار بهش گفته بودم كه تو تخت خودت بخواب يا تختت چقدر خوب و قشنگه و .. . امشب قاطع و نه پيشنهادي گفتم برو توي تختت بخواب  . پذيرفت و با هم رفتيم توي تخت  و الان مدتيه كه خوابيده و منم روي تخت خالي بزززرگ  دراز كشيدم و مي نويسم . اتاقم ديگه مال خودم شد . نخت مرتب و خالي . ميتونم راحت جلوي ميز توالت بشينم يا كمدم رو باز و بسته كنم  بدون اينكه نگران روشن شدن لامپ يا بيداري سروشا باشم . حس استقلال خواهي يك جوون رو پيدا كردم كه از خانوادش كمي فاصله ميگيره . حس راحتي و آزادي  و كمي تنهايي و خلوت . خيلي وقته دلم ميخواست صبح ها كه بيدار ميشم و آماده ي رفتن ، برق اتاقم رو روشن كنم  كم...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سروشا امسال ميتونه كفش و دمپايي جفت كنه و انگه درست رو پاش كنه . البته گاهي خطا هم داره كه اغلب بخاطر عجله داشتن اونموقعشه . 14/04/93
11 بهمن 1393

بدون عنوان

ديروز سروشا به باباش گفته : خوايش * خوايش ميكنم بيا پيش من بشين . آشپزخونه هيچ خبري نيست !!!! . ( كامپيوتر تو آشپزخونه ست .   *ديشب هم به من ميگه : كار بد نكن . دعوا نكن   دختر من  سروشاي من خانومم بووووسسسسسس   سروشا گرمه و عاشق آب بازي شده . بابا اميم هم مخالف بخاطر كمبود آب . سروشا رو چارپايه ميايسته  و كنار سينك دستشويي مشغول اب بازي ميشه . اميم هم چپ چپ نگاش ميكنه . سروشا منو صدا ميكنه  چشاشو تنگ ميكنه تا حالت مظلوميت به خودش بگيره ميگه : بابا منو نگاه ميكنه . بهش بگو منو نگاه نكنه ( يا ميگه بگو كار كنه !) . منم ميگم به بابا بگو يه كوچولو آب بازي ميكنم . دخملي هم به باباش ميگه&nbs...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

پنج شنبه جشن خودموني 2.5 سالگس سروشا رو داشتيم . خودش كلي استقبال كرد . كيك توت فرنگيش رو هم خيلي دوست داشت . و لباسي كه روز قبلش براش آماده كردم . يه تاپ صورتي سفيد كه داشت و دامن تور صورتي كه روز قبلش براش درست كردم . بهمراه تاج صورتي ماه شده بودس پرنسس سروشاي من . مهمونامون بابا سهراب و ماماني و خاله ندا  بودن . دقيقا همون روز دايي كنكور داد . 30 ماهگيت مبارك عزيييزم 05/04/93  
11 بهمن 1393