سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

قلب ني ني

دختري من چهارشنبه كه رفتم پيش دكتر صداي قلب ني ني رو شنيدم خيلي خوشحال كننده و شگفت انگيز بود عزيزم از خدا ميخوام مادر خوبي براي دو تاتون باشم
24 اسفند 1393

Frozen

اينكه سروشا علاقه داره نقش كاركتراي كارتونايي رو كه ميبينه بازي كنه مطلب جديدي نيست . اين روزا هم مشغول نقش السا ، ملكه برفيه . از اونجايي كه السا يه خواهر داره كه  همه جا حضور داره و نقشش پر رنگ هم هست لذا بنده مامان سروشا بايد هم بازي دخترك بشم و نقش آنا رو بازي كنم .                                       من سروشا يا همون السا رو بيدار ميكنم تا آدم برفي درست كنيم بعد هم بدوبدو ميريم برف بازي . سروشا با حركات دستش (فدات شم) ستاره هاي برفي درست ميكنه منم بايد بگم  واي چه ...
18 اسفند 1393

شيرين زبوني

سروشا داره با بابام تلفني صحبت ميكنه . بهش ميگه گوشي گوشي دخترت بعد گوشيو ميده دست من . يا به ندا ميگه گوشي گوشي خواخرت .   ديروز عصر از خواب بيدار شده بود و بغل بابااميم بود موهاش هم باز . بهش ميگم چشاي خوشگلت پشت موهات قايم شده  بعد هم موهاش رو از رو صورتش كنار ميزنم . با يه عشوه اي ميگه آخه از تو ترسيده !!! بعد هم ميخنده .   در مقوله ي توالت و ... سروشا خانوم خيلي اذيت كرد و اذيت شد . ديروز كلي از دستشويي رفتن امتناع كرد تا اينكه براي يه موضوع ديگه به خودش فشار آورد ! شورتش خيس شد . بابا اميم هم عصباني شد و دعواش كرد دخملي هم گريه كرد . يه چند ساعت گذشت اميم براي بار چندم بهش ياداوري كرد كه ديگه تكرار نشه اگ...
9 اسفند 1393

باله

امروز جلسه دوم كلاس اسپين سروشاست . جلسه قبل فقط سروشا بود متاسفانه . دوست داشتم بيشتر جنبه ارتباطي و بودن با بچه ها رو داشته باشه اين كلاس . البته جلسه ي قبل كه رفتيم ، ارتباط خوبي كه بين سروشا و مربي شكل گرفت برام جالب بود و دوست داشتني گرچه زود خسته شد و كلاس نيمه موند ولي با اينحال جنبه آموزش كلاس برام برجسته تر شد و از تصميمم كاملا راضيم . لازم به ذكر سروشا رقصيدن و بخصوص رقص ارام  رو دوست داره .   ...
4 اسفند 1393

baby

baby   به احتمال خيلي زياد  باردارم .   روز ولنتاين شك م تقريبا تبديل به يقين شد كه باردارم . آخي   . بهرحال اينو به فال نيك ميگيرم . قطعيت موضوع هم ميمونه بعد بيبي چك كه با همسري چونشو زدم قرار شد امشب بگيره . نظر اميم به ديرتر  تست كردن بود كه من طاقتشو ندارم 26/11/93   بعدا نوشت : وبلاگ جديدي  رو براي نيني آغاز خواهم نمود
4 اسفند 1393

كيش

از سفر كيش ننوشتم . از14 تا 17 بهمن حدود 3 شب كيش بوديم . هوا كه عااالي . سروشا بيش از حد تصور از اين سفر بهره برد . كلي كيف كرد  تو اين سفر بخصوص كه ميتونست لخ لخي باشه . دريا ، هواي خوب ، آرامش ، تفريحات و فروشگاهها و در صدر همه طبيعت عالي از ياد نميره . سروشا يا مشغول آواز و شعر خوندن بود ( سروده هاش بيشتر شده بود ) يا رقصيدن . شبي كه جنگ شبانه رفتيم قبل شروع برنامه موزيك پخش ميشد و ما هم رديف سوم بوديم كه سروشا گفت ميخوام برم پايين . تو تاريكي كمكش كردم از لاي صندليا رد شد. ديديم رفت طرف سن  ! ولي بالا نرفت همون جلو مشغول رقصيدن شد . تو حال خودش بود كاملا و مردم هم محو سروشا .  از پياده رويا هممون لذت ميبردي...
4 اسفند 1393

بدون عنوان

, وقتي كلاس ميده به حرف زدنش حرف د رو بين د و ت تلفظ ميكنه . بنزين ---   برزين   بر وزن برزيل باربي ---  آربي معمولا درست ميگه ولي همين چند كلمه كلي بهمون ميچسبه   ديشب بعد از اينكه اميم  سي ديشو خاموش كرد گريه كرد و گفت ببين ناراحت شدم  ناراحتم كردي .  يه كم كه گريه كرد ديد فايده نداره به باباش ميگه ديگه بهت نميگم دوست دارم . بعد هم اومد تو اتاق پيش من كه بيهوش رو تخت دراز كشيده بودم  و گوشيمو خواست منم گفتم كجاست اومد ميگه زنگ بزن ندا باهاش صحبت كنم . خلاصه تا گوشيو برداشتن تند و پشت سر هم گفت من دختر بدي هستم ،به حرف اميم نميخوام گوش بدم ، ناراحت شدم  ، شما دارين چي كا...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

عزيزم تولدت مبارك . سه ساله شدي خانومم . ديروز جشن تولدت سروشا جون به خوبي برگزار شد . مثل دفعه ي قبل از الف تا ي آخرش با خودم بود . تزئينات و خريدها و ميز غذا . ظهر كه مامانم اومد خيلي كمكم كرد داشتم از برنامه عقب ميافتادم . همه ي مهمونا نيومدن  ولي تعداد خوب بود . اين سري فقط فاميلا دعوت  بودن . خوبي اين جشن به تعداد زياد بچه هاي هم سن و سال بود . بهشون خوش گذشت گرچه درگيري هم با هم داشتن . تم تولد توت فرنگي بود . كيك امسال خوب بود .  دسر ژله موزائيكي و شارلوت ، پيش غذا  بوراني كه مامان زحمتشو كشيد و رولت نون پنير و ژامبون و سبزي و غذا هم سالاد . تنقلات هم به وفور و متنوع و خوش رنگ بزن و برقص هم ويژه بزرگ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سروشا رو دارم از پوشك مي گيرم از پنج شنبه 13/09/93 تو اين مدت براي اولين بار يه كم مبل رو جيشي كرد . بهش ميگم هيس به بابا نگيم عصباني ميشه بعد بردمش دستشويي شستمش و لباس تنش كردم بعد تا شلوارش رو بشورم بيام بيرون ديدم پيش اميم داره آروم آروم حرف ميزنه (اميم آشپزخونه شام ميخورد) . اميم گفت چي شده ؟ . گفتم مگه سروشا چي گفت ؟ . گفت سروشا بهم ميگه : هيس تو هال نري . اگه بري تو هال مامان ناراحت ميشه . اينجا بشين شام بخور . منم لو ندادم رازداري دخترمو كردم . موشك   نهار خونه مامان بوديم . غذا ماهيچه با زرشك پلو بود . دايي ديرتر اومد سر ميز . قبلش اينو بگم كه سروشا و داييش با هم كل كل دارن گاهي هم رو اعصاب هم ميرن گاهي هم قربون صدق...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

 يه هفته اي هست كه سروشا يبوست داره ولي اين دو روز بدتر شده و از پريشب سرماخورده كه همش با تبه . ديروز غروب برديمش  متخصص اطفال . رژيم غذايي زير رو داد : لبنيات حذف  همه مدلش . شير و بستني و ... ماكاروني و برنج خيلي كم . برنج همراه سبزيجات چيزهاي شيرين و هله حوله مناسب نيست . آدامس اصلا آش و سوپ استفاده بشه همراه با زيتون و انجير سبزيجات  و سالاد زياد استفاده بشه .   تو سالن منتظر نوبتمون بوديم يه خانومي شروع ميكنه به صحبت با سروشا . سروشا هم چشماش قرمز از بي حالي سرش رو تكيه داده بود به باباش . يه خانومي بچه ي 10-11 ماهه بغلش بود سروشا رو به بچه نشون ميده ميگه ني ني .   &...
11 بهمن 1393