سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

اينجا همه چي در همه

    دختر خوشگلم چقدر صورت كوچولوتو بوس بوسي كنم اون گردن نازتو بوس بوس كنم   سير نميشم . دختركم پريروز سرماخورد . مونديم خونه و تا جائيكه تونستم بهش رسيدم روز اول بايد سر ساعت استومينوفن ميدادم چون مدام تب داشت . اب ريزش بيني هم كه فراوون . كوچولوم تا عطسه ميكرد ميگفت دستمال . ديروز و امروز خيلي بهتره خداروشكر . ويروسش زياد اذيت كن نبوده .ضمنا يكشنبه دوره هنر در هنر سروشا هم تموم شد . از همونجا سرماخوردگيو گرفت . پريشب جعبه دستمال كاغذي رو اورده بود و دونه دونه درمياورد ديدم نخير ول كن نيست بهش ميگم مامان نكن درنيار . سروشا دستش رو گذاشت پشتم گفت " تويزو ندا غن " (تلويزيون نگاه كن) بد دوباره مشغول شد .&nb...
10 مهر 1392

بدون عنوان

  يكي از مطالبي كه جا افتاده و خيلي وقته ننوشتم خريدم گفتن سروشاست . اولين بار كه گفت ( دو ماه پيش) بابا برده بودش سوپر تا شير بخره . سروشا هم خوراكي انتخاب ميكرد ميگفت " اينو خريدم " دوباره يه چيز ديگه برميداشت ميگفت " اينو خريدم " فرض كن يه بچه نوپا راه بره تو مغازه از اين ور به اونور بره هي كالا برداره بذاره بگه اين خريدم اينو خريدم . گاهي هم پيش اومده وسط بازي كردنش ميگه " خريدم" منم توجهم به اين موضوع جلب شد كه بجاي خريدم اكثرا بگم سروشا برات .... آوردم .   خانوم خانوما خوشم مياد به سليقه خودش افراد رو صدا ميكنه ندا   /  نداجون   /  خاله  / خاله جون بابايي /   سهرا...
3 مهر 1392

از شير گرفتن

از روز جمعه 15 شهريور  - يك سال و هشت و نيم ماهگي - شروع كردم ،در واقع من و سروشا شروع كرديم به از شير گرفتن سروشا . اگه بگم سخته بايد بگم سختيش قاعدتا براي سروشاست . روز جمعه مرتب سرش رو گرم ميكردم و سعي ميكردم بهش محبت بيشتري كنم خصوصا لمسي . براي خواب عصر و بخصوص شبش كه عادت داشت با مي مي بخوابه زياد اذيت نشديم . خوابش كه گرفت گذاشتمش رو پام همين طور كه تكون ميدادمش براش كللللي شعر خوندم تا خوابيد . لازم به ذكره از تاكتيك چسب زخم استفاده كردم . بازم لازم به ذكره از تكنيك كاهش تدريجي جواب نگرفتم . شنبه كلاس داشتم . اون روز ارائه هم داشتم بهمين خاطر براي امادگيش دو ساعت زودتر رفتم مديري*ت صن-عتي . خلاصه بگم گرچه كلاس جذذذابي بود ول...
17 شهريور 1392

روز نوشت

صبح كه سروشا رو بردم خونه مامان ،تا گذاشتمش تو رختخواب بيدار شد . با حالت بغض ميگه ليلا مي مي . منم پيشش موندم. 45 دقيقه ميگذره و سروشا با اينكه غرق خوابه مقاومت ميكنه تا نخوابه و چشماش رو بزور هرازگاهي باز ميكنه و خوابش سنگين نميشه . يكبار هم كه از مي مي جدا شده و قشنگ خوابش برده بود تا بلند شدم بازم قضيه تكرار شد . ديگه بعد كلنجار با خودم سروشا رو دادم بغل مامانم و باهاش خداحافظي كردم و اومدم ( اصلا دوست ندارم قال بذارمش . به نظرم احمقانه است ) . بميرم گريه ميكرد ميگفت "زود بيا " . مردم . مردم . مردم . تو ماشين كه نشستم بغض گلومو فشار ميداد ديگه خودمو رها كردم  زار ميزدم . چه درد بديه اينكه فكر كني براي بچت داري كم ميزاري يا عزيزدلت...
12 شهريور 1392

20 ماهگي

سروشا يك سال و هشت ماهه شد . عزيزم 20 ماهگيت مبارك دخترم تازگي شعر ميخونه : • اولين شعري كه خوند : تاپ تاپ آبباسي خدا منو ننداسي ( با مقدار زيادي نازو بصورت اسلوموشن ميخونه)البته حالا كه يادم مياد اولين شهري كه ميخوند  چشم چشم دو ابرو بود . • اتل متل توتوئه گابش بده ممستون ( منظور همون هندستون هست ) • شعراي تلويزيون بخصوص شبكه پويا و حسني رو هم خيلي دوست داره . بخصوص شعر نقاشي شبكه پويا . واي " نقاشي نقاشي " رو اينقده خوشگل ميگه فداش شم . تو هر عبارتي يه كلمشو حفظه و ميخونه . گاهي شماره تلفن تبليغ هارو هم بعضي عدداش رو بلند ميگه ! . • موزيك بزرگسال هم كه گوش ميده چون بهرحال ناناي حس...
6 شهريور 1392

سفر شمال - توسكا

پنج شنبه 17 ساعت 6:30 صبح از جلوی خونه دایی اینا با یه ون سفید راه افتادیم شمال . من و سروشا ، ندا ، عاطفه ، مریم و نی نی ، سمیرا و حسنا و مریم ، مهرنوش و دخملش . از ج فشم رفتیم و با وجود رانندگی بسیار اروم راننده ، خوب رسیدیم . ویلامون دو خوابه و دنج بود و بسیار تمیز . وسایل رو پهن کردیم و بعد کمی استراحت رفتیم دریا . تا محوطه بانوان رفتیم کیف رو که زمین گذاشتم سروشا دوید طرف دریا ، مونده بودم سروشا رو مراقبت کنم یا مانتومو درارم . خوشبختانه مانتو عبایی داشتم سریع دراوردم و دویدم طرف سروشا دیگه وارد اب شده بود منم دامنمو با یه دست جمع کرده بودم تو دستم و با یه دستم دست سروشا رو که با ذوق تو اب راه میرفت رو گرفته بودم . اب هم یه کم براش سر...
23 مرداد 1392

اين مدت

نماز و روزه هاتون قبول . دعا و خواسته هاتون هم قبول . شب قدر : ما هر سال محرم و شب هاي احيا مسجد محلمون ميريم كه مراسمشو حال و هواشو واقعا دوست داريم . ولي چند سالي بخاطر بارداري و سروشا كوچولو نرفتم . امسال هم ميخواستم نرم ولي شب 21 گفتم امتحان ميكنم ، ميرم اگه سروشا اذيت شد يا اذيت كرد برميگردم . ساعت 8:30 بابا من و خاله ندا رو رسوند مسجد . سفره براي افطار پهن بود .خواستيم بريم انتهاي حسينيه تا خلوت باشه و خنك . دست سروشا رو گرفته بودم و تو مسير دخملكم چند جا نشست . عزييييز دلم ديده سفره پهنه وبقيه نشستن هي خواسته اونم بشينه . تا اينكه ما هم نشستيم. سروشا آدمارو كنكاش ميكرد بهشون لبخند ميزد بلند ميشد ميرفت پيش ني نيا و...
13 مرداد 1392

هنر در هنر

ديروز اولين جلسه كارگاه سروشا با عنوان هنر در هنر بود . بابا اومد دنبالم شركت و با هم رفتيم دنبال سروشا . سروشا خانوم از صبح تا اون ساعت كه ما رسيديم خونه يعني 3 نخوابيده بود . اين شد كه تو ماشين خوابش برد . وقتي رسيديم بابا تو محوطه منتظر موند و ما رفتيم داخل . از محيط موسسه خوشم اومد تميز و گرم و يه كم شلوغ و نسبتا جادار . مربياي جووني داره . سروشا اونجا از خواب بيدار شد و طبق انتظارم با محيط راحت كنار اومد . تو كلاسشون هفت تا ني ني هست ، 4 تا دخمل سه تا پسر . همه دور يه ميز مستطيل كوتاه روي صندلياي كوچولو نشستيم .   شيطونشون آقا رايان بود و بعد با فاصله زياد سروشا . شيرين زبونشون هم كه معلومه كي بود ، سروشا . م...
31 تير 1392

بدون عنوان

سروشا مامان چرا وابستگيت به من اين مدت بيشتر شده ؟! هر جا ميري دست منو ميگيري ميبري حتي تو اتقت تنها نميري . هر جا هستي منم بايد باشم ؟ منم كار دارم بايد غذا درست كنم كاراي ديگه دارم عزيزم . از امروز تا 8 شنبه من دوره اموزشي دارم باباي مياد دنبالت تا باهم بازي كنين و خوش باشين . ناراحتي نكني عزيزم . از شيرين كاريا و شيرين زبونياي سروشا بگم . بابايي عاشق اينه با سروشا شوخي كنه و سربسرش بزاره سروشا هم هي ميگه " ندن  ندن" ( نكن) جديدا هم گاهي ميگه "ندن ديده " !!  (نكن ديگه)   از خيلي وقت پيش حتي قبل از اينكه سروشا زبون باز كنه ياد گرفته بود تا ميگفتيم عزيز دلم كي هستش؟ ميگفت " منم منم منم " خانوم خوشگلم كي ...
29 تير 1392