سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

دختر توانمندم

           دخترم تو سال جديد بزرگتر شده خانوم شده شيطونتر شده . عزيز دلم تو سال 92 سالم تر قبراقتر و شادتر باشي و كلللللي چيز جديد ياد بگيريب . رشدت تو همه موارد عالي باشه . كللي لغت جديد ادا ميكنه . تا اونجا كه يادمه : ن′خوا : نميخوام يا نميخورم  . فداي نخوا گفتنت ناي : تلويزيون رو روشن كن يا كانالش رو عوض كن تا موزيك بياد ماني : ماماني عين′ : عينك دالي : دالي مو  : موز ماهي آب م’ مخ : تخم مرغ نا : نان بخ : بغل پخا : پرتغال آب باي : آب بازي گوش چش : چشم مو پا دست   18 تا...
28 فروردين 1392

خوابيدن جدا از مامان و بابا

 از چهارشنبه 16 اسفند سروشا رو بردم توي اتاقش و توي تختش ميخوابونم . ( حدود 14.5 ماهگي) كوچولوي ما قبل اينكار دو بار از تخت افتاد براي همين مصمم شديم تو اتاق خودش بخوابه . خييييلي غلت ميخوره موقع خواب . تخت دو نفره كمشه چه برسه تخت خودش . من  و بابا هم پايين تختش ميخوابيم . البته فعلا . تا خوابش عميق تر و طولاني تر بشه . ديشب خيلي بيدار شد و سر ساعت بيدار ميشد . دقيقا ده بار . صبح از خستگي اخلاقم بد شده بود . فرض كن 6 صبح بيدار شي ساعت 8 شركت باشي تاااا 2:40 بعد ساعت 4:15 بري خونه دنبال سروشا . سرويس دادن به دختر گلي بعد منزل و كار خونه و اشپزخونه . اگر هم رسيدم كاراي شخصي واجب خودم . بعد هلاك شده بخوام ببخوابم ال...
23 اسفند 1391

قشنگ من

كلمه جديد : آبه : آب جالبه كه اصلا بهش آبه نگفتم بهش ميگفتم آب ولي خودش اينجوري تلفظ ميكنه .     خريد عيد سروشا رو هم انجام داديم . جمعه با بابايي رفتيم و براش يه سارافون قهوه اي با دامن چين چيني كه گلاي زرد و خطاي ارغواني داره خريديم . يه گل صورتي خوشرنگ هم رو سينشه . جوراب شلواري قه وه اي و زير سارافوني صورتي ملايم و كفش قهوه اي كه بايد امروز برم عوضش كنم بزرگتر بگيرم . قدش همينم بزرگه ولي پنجه كپلي سروشا توش راحت نميره . يه دست لباس ياسي صورتي خوشگل كه يه شلوارك خوشگل داره هم خريدم .   سروشا گلي لپاي مامان رو محكم ميگيره و سر مامان رو تكون ميده و با اي اتي مامانش كلي ميخنده .   اين اواز خوندنش كه فقط ...
15 اسفند 1391

امشب 14 ماهه ميشي عزيزم

  ني ني من امشب 14 ماهه ميشه . عزيز دلم . يه دونه دخترم . خوشگل مامان . فداش بشم من پنج شنبه رفتم خريد . بابا هم سروشا رو برد بيرون . بطور اختصاصي بردش زمين فوتبال كه چمن مصنوعي داره تا دخترمون پياده روي كنه . اونجا تنهايي با باباجونش كلي كيف كرده . باباب ميگه خانوما رو كه از دور ميديده كللي " مامان   مامان " كرده خوشگلم . كلمه هاي جديد : مو :   مو   دو :   عدد 2  (غير از لي لي حوضك باباش براش انگشتاش رو ميشمره . خودش هم انگشتاش رو يكي يكي جمع ميكنه و عدد 2 رو ادا ميكنه .) ما :   ماست بع :  بعبعي ميگه " بع بع "  دمبه داري " نه&nbs...
5 اسفند 1391

اولين پياده روي سروشا

ديروز 22 بهمن يكي از بهترين روزاي زندگي من بود . از همه جهت .  ظهر همسري پيشنهاد داد هوا خيلي خوبه بريم بيرون . هوا افتابي و گرم بود حاضرت كرديم ميخواستيم براي اولين بار بيرون راه بري . رفتيم خونه ماماني تا كفشات رو برداريم . تو راهرو كفشت رو پات كرديم . همه ( ماماني ، خاله  بابايي هم كه تو حياط بود )سرشون رو از پنجره راهرو بيرون اورده بودن تا راه رفتنت رو تو حياط ببينن . تا گذاشتمت زمين با ذوق شروع كردي به راه رفتن . دوست داشتي سمت خاصي نبرمت و كنترل دست خودت باشه . چقدر همه ذوق كردن . فدات بشم . حيف دوربين همراهمون نبود . سوار ماشين شديم و به پيشنهاد بابا رفتيم طرف سد . بابا ماشين رو دورتر پارك كرد تا مسير اسفالت براي پياده...
23 بهمن 1391

13 ماهگي

مامان ( كامل و شمرده ) بابا د د نا نا ( ناي ناي) د   ( دست ) نه  نه  ( نه گفتن رو خوب بلده ) داي ( دايي) به به داخ ( داغ ) جيز ني ني و اخرين كلمه اي كه تازگي ادا ميكنه : قا قا ( بين ق و گ تلفظ ميكنه ) يعني آقا     يه صداهاي خاصي هم براي كلمات مشخص داره مثلا براي لي لي حوضك وقتي با انگشتاش بازي ميكنه با يه صداي خاص شروع ميكنه . يا براي اتل متل ا ا ميگه . دخترم عاشق كتاب ميوه هاشه كه نشسته يا در حال راه رفتن كتابش رو ورق ميزنه و ميخونه . واي از وقتي كه كتابش رو برميداره و به من نشون ميده و مياد بغلم كه وقتي بغلم نشسته و هي بوسش ميكنم براش بخونم . توي غذا خوردن خيلي شيطون شده و اصر...
17 بهمن 1391

بدون عنوان

 هر چي بيشتر ميگذره تو دل برو تر ميشه پنج شنبه كه بابا عكساي اتليه و شاسي هارو اورده بود خييلي ذوق كرد هي را ه ميرفت مي گفت ني ني نميدونم مي فهمه خودشه يا نه ولي اونروز خيلي خوشحال بود . فرداش كه بردمش خونه مامان اينا خاله گفت ني ني رو بوس كن عكسش رو نزديك لبش اورد و بوسش كرد . اين چند روز تعطيلي وقتايي كه خيلي شارژ بودم و با نهايت عشق و انرژي نگاش ميكرد سريع ميومد منو ميبوسيد و ميچلوند . فدات بشم در راستاي تلاش بي امان سروشا براي لباس پوشيدن مدتيه يك پاچه ! شلوار ش رو ميتونه پاش كنه كه سريع هم درش مياره . اين دختركم چنان تند راه ميره قربونش برم ميدوه و مياد سمتم و دستاشو باز ميكنه . ميخوام براش بميرم اين موق...
24 دی 1391

جشن تولد يك سالگي

  دختر ناز تولدت مبارك   جمعه جشن تولدت بود . يه جشن تولد خوشرنگ با تم تولد فرشته . با رنگ قالب سفيد و صورتي ملايم . مهمونات هم فاميل و چند تا از دوستاي مامان  بودن . يه ني ني هم تو تولدت بود كه 5 ماه ازت بزرگتر بود . خوب همديگرو با دقت نگاه ميكردين و آروم به لباس يا دست همديگه دست ميزدين . شما هم گاهي پستونك ني ني رو درمياوردي دستمالي ميكردي دوباره ميذاشتي دهنش . حتما عكساتو ميزارم گرچه متاسفانه عكس زيادي نداريم ( كاريكه با مامانت نبود) ولي از تزئينات و ميز ،خودم چند تا عكس انداختم . شروع ماجراي تولد دو ماه پيش بود كه دنبال ايده بودم . بعد بدليل وقت كمي كه داشتم و رو بابا نميتونستم زياد حساب باز كن...
2 دی 1391

در آستانه تولد يك سالگي

دختر عزيزمون خيلي راحت چند قدم برميداره تا 9 و 10 قدم هم شمرديم . ميشمريم :  10  9  8  7  6  5  4   3  2   1 از ديروز بگم كه هنوز مبهوت كارشم . دلبندم هنوز در مرحله تاتي تاتي كردن هست و راه رفتن ياد نگرفته كه ديشب رم پله ميايستاد و هي پاشو مياورد بالا كه بزاره رو پله !!! خوشگل خانوم بلند پرواز من ميخواست ايستاده از پله ها بالا بره . شايد دوازده پونزده ئفعه اين كارو انجام داد وقتي ديد نميتونه عصبانب ميشد ! سر خودش داد ميزد . عششششششقم   اين روزا سخت مشغول تدارك اولين جشن تولد سروشا هستم . چقدر لذت داره .           * يكي از كارايي كه س...
20 آذر 1391

فداي قدمهات بشم

  ديشب ساعت نزديك 1 بود و سروشا خانوم تن به خوابيدن نميداد . منم تلويزيون رو خاموش كردم . دخملي اومد و خيلي خانوم كنترل رو برداشته دراز كرده سمت تلويزيون و روشنش كرد ، ظاهرا راضي نشده ( آخه تبليغ نداشت كه ) هي يواش يواش دستش كه به مبل بوده ميره سمت تلويزيون و هي دگمه هارو فشار ميده - كنترل رو هم خيييلي حرفه اي دستش ميگيره -همين طور كه مبهوت تلويزيون بوده و ما مبهوت سروشا خانوم خانوما دو سه قدم مستقل برداشت و رفت طرف تلويزيون و همون وسط ايستاد . دستش رو با احتياط طرف زير تلويزيوني دراز كرد و نشست . مردم از ذوووق اولين قدم برداشتنت :  ده ماه و سه هفتگي           ...
8 آذر 1391