سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

تكون ني ني

  پریروز روحیه م خوب نبود و از دست همسری و خودم ناراحت بودم بخاطر همین نتونستم کنارش بخوابم ( تو ماه رمضون اکثر عصرها ام میخوابه ) بلند شدم یه دوش گرفتم و افتادم به جون خونه . از چیدمانش دیگه خوشم نمیومد میخواستم عوضش کنم . اول مبلمان پذیرایی رو عوض کردم دیدم خونه دلباز تر شد ولی راضی کننده نبود بعدش ال سیت رو چند مدل جابجا کردم ( کسی به من فحش نده که با این شکم وسیله جابجا کردم ) تا یه جای مناسب قرار گرفت کل قیافه خونه عوض شد خیلی خوشگل و مناسب شد . وقتی آینه شمعدون رو هم کنار پنجره گذاشتم دیگه تکمیل شد خیلی راضیم . بخصوص که جلوی پرده تماما با مبلمان پوشونده نشده و پرده قدی که نو ر از پشتش میزنه داخل خونه، آزاده . بعد این تغییر...
8 شهريور 1390

كي تكونات رو حس ميكنم ؟

خوشگلم عزیزم مامان باهات حرف میزنه چند وقتیه دستم رو که میزارم رو شکمم با دقت توجه میکنم تا حرکتت رو حس کنم . هنوز که نشده . خودت رو با حرکاتت بهم نشون بده تا ارتباطمون با همدیگه قشنگتر بشه کوچولوی مامان . الان تو اواخر هفته ١٩ بارداریم هستم . تقریبا نیمی از بارداریم رو گذروندم و واقعا لذت بردم از این حسی که دارم  واقعا بارداری ادم رو معنوی تر میکنه . بعضی مامانا تو این دوران حساس و بدخلق تر میشن ولی من خداروشکر خیلی دوران خوبی رو دارم ارامش بیشتری دارم و احساس قدرت (روحی و ذهنی) بیشتری میکنم . شاید حق با مربی کلاس بارداریم باشه . ایشون میگه بعضیا تو این دوران به شکوفایی میرسن . دوست دام این حال خوب رو بعد از بارداری هم داش...
12 مرداد 1390

پرنسس

امروز سه شنبه (٣١ خرداد) به اتفاق همسری رفتیم برای تست غربالگری و سونوی کامل . صبح از خونه راه افتادیم . تا رسیدیم کارای پذیرش رو انجام دادیم . همسری برای کار ترجمش رفت انقلاب .آرامش و احساس خوبی داشتم . اول پاسخ به یه سری سوالات مثل سن بارداری چندم و ... دادم و بعد ازم خواستن وزن کنم . شده بودم ٥٩.٣ . حدود ٢ کیلو بیشتر شده بودم . بعدش ازم خون گرفتن . بعد هم راهنمایی شدم طبقه بالا . کلی خانم باردار اونجا نشسته بودن . نوبتم که شد رفتم برای مشاوره ژنتیک چند دقیقه .بعدش نشستم منتظر نوبت سونوم . سه تا اتاق سونو بود و کار هر نفر حدود یه ربع طول کشید . نوبتم که شد رفتم تو یه خانم دکتری بود بهش گفتم بعدا بیام منظر همسرم هستم . گفت بیا داخل تا...
12 مرداد 1390

من

سلاااام عزییییزم الهی قربونت برم خوشگل من صدات صدای زندگیه دیروز هیکل ماهت رو دیدم که مثل هلال مااااهه صدای قلبت رو که شنیدم دلللللللم رفففت چقدر محکم و قوی میزد خییییلی تحت تاثیر قرار گرفتم وااااای دیروز رو ابرا بودم چقدر با صدای قلبت جون گرفتم هر وقت یادت میافتم زندگی برا راحت و زیباست و چیزی جز این نیست با صدای قلبت این همه انرژی میدی و همه چیز رو زیبا میکنی ، وقتی بیای چی کار میکنی از دیروز فهمیدم که بهترین فرزندی   سه شنبه ٢٧ اردیبهشت ٩٠ ****** اولین سونو و اولین عکس فرزندم در هشتمین هفته ...
12 مرداد 1390

عكس ني ني خوشگل من

 عكس لپ گلي ما                                       چهارشنبه ٢٢ تیر ٩٠*** سومین سونو و عکس نی نی (پرنسس)/ قطعی شدن جنسیت در هفته ١٦       ...
12 مرداد 1390

دختر مامان و بابا

سلام دخترم چطوری مامان ؟ مامانی سرش شلوغه اگرنه خیلی دوست داره زود به زود بیاد اینجا برات بنویسه . چهارشنبه ٢٢ تير رفتم پیش دکترمون تا ویزیت بشم . خانوم دكتر از رو شکم مامان سونو کرد تا با همدیگه روی ماهتو ببینیم  . همون اول معلوم شد دختری عزیییزم ، پرنسس من و بابا . بعدش نیمرخت به ما بود و اون لپای تپل و گلیت رو دیدم و بدن تپلو و نازتو . دوستت دارم اندازه ...    اندازه نداره   پنج شنبه بابايي و من و دايي جون رفتيم شمال . يه سفر يه روزه . ماماني خوش گذشت ؟ صداي دريا رو شنيدي ؟  حسش كردي ؟  با همديگه يه كم آفتاب گرفتيم . شنا هم كرديم . عصر هم با بابا جون و دايي جون رفتيم يه جا كه خ...
2 مرداد 1390

عزيزم

سلام نی نی من  مامانی چطوری ؟ چی کار میکنی عزیزم ؟ صدای بابا رو که باهات حرف میزنه میشنوی ؟ ناز کردنشو حس میکنی   ؟ صدای بابا بزگ (پدر ) رو وقتی آواز میخونه میشنوی   ؟ دایی جون خیلی دوست داره . فکر کنم وقتی بیای کلی سر به سرت بزاره . بابابزرگ هم خیلی دوست داره از همه عجله ش بیشتره تا تو بیای . فامیل بابا هم تشنه تو  ان    الهی من قربون فرزندم برم   شبا گاهی خوابم سبک میشه میبینم سرشار از یه حس خوبم یه حس بهشتی   بعد دستم رو میزارم رو شکمم    همه چی عالیه    من و تو و بابا     سلامتی  خونه سرشار از عشقمون   خد...
18 تير 1390

انتخاب دكتر و ...

هفته پيش سرماخوردگي اذيتم كرد     ني ني جون خوشحالم مريضي تورو اذيت نكرده معمولا سرماخوردگيم يكي دو روزه سر و تهش هم مياد ولي اين دفعه 5 روز طول كشيد . سرماخوردگي رو هم از همسري گرفتم . ديگه اينكه هفته پيش تو شركت سرم خيييييلي شلوغ بود . اين هفته هم همينه ؛ ولي ميدونم كه هيچ كاري نبايد باعث بشه مامان خوبي برات نباشم . مراقبت بودم و هستم عزيزم   .      بعد كلي تحقيق و سبك سنگين كردن نهايتا خانوم دكتر لاله اميني و بيمارستان جم رو انتخاب كردم . سه شنبه وقت  داده براي ويزيت شدنمون      دلم روشنه همه چي به خوبي ميگذره     خدا باهامونه    ...
25 ارديبهشت 1390

ويارونه

مامانی حالت چطوره ؟ تو شیکم مامان چی کارا میکنی ؟ نزدیک یک هفته است هر شب حالت تهوع دارم . ملاحظه میکنم و آروم آروم غذامو میخورم . در هر صورت ریتمش دستم اومده و زیاد بهم سخت نمیگذره . غیر از شب تو طول روز هم مشکل خاصی ندارم. خیلی کم پیش میاد که یه کوچولو حال بدی داشته باشم . کوچولوی من، اشتهای مامانو زیاد  کردی عزیزم .  گاهی هم هوس ترشی میکنی شیطونم . آخر هفته ای یه اختلاف کوچولو با بابایی پیش اومد که مامانی یه خرده ناراحتی کرد ؛ امیدوارم اذیت نشده باشی یا اصلا متوجه نشده باشی . من و بابا با هم حرف زدیم و یه کم بعد همه چی مثل همیشه شد  ( یه جاهایی برای یه آدمایی باید گذشت کرد ).   يه چيز ديگه رقصيدنو دوس...
18 ارديبهشت 1390

برنامه غذايي مامان

مامانی سلام چطوری عزیزم ؟ اینقده منو خوش خوراک کردی تو !    . اکثرا در حال خوردنم بخصوص وقتی خونه هستم گاهی از آلوهایی که بابایی خریده برام میخورم . گاهی گز و کلی میوه ، ماست وشیر . دیشب موقه شام با اینکه غذای مورد علاقم رو داشتیم یه کوچولو حالت تهوع اومد سراغم . مجبور شدم آروم آروم بخورم . کلی همسری منو مورد لطف بیشتر قرار میده این روزا .      باید برنامه غذاییم رو همینطور کامل ادامه بدم منتها بیشترش رو اینجا ( محل کارم ) بیارم که فرصت بیشتری دارم . صبح صبحانه  . شیر  و میوه ساعت ١٠ . نهار بهمراه سالاد   ماست. عصر میوه و آجیل .  شب تو خونه شام مقوی  میوه  شیر یه ...
13 ارديبهشت 1390