سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

جشن تولد يك سالگي

  دختر ناز تولدت مبارك   جمعه جشن تولدت بود . يه جشن تولد خوشرنگ با تم تولد فرشته . با رنگ قالب سفيد و صورتي ملايم . مهمونات هم فاميل و چند تا از دوستاي مامان  بودن . يه ني ني هم تو تولدت بود كه 5 ماه ازت بزرگتر بود . خوب همديگرو با دقت نگاه ميكردين و آروم به لباس يا دست همديگه دست ميزدين . شما هم گاهي پستونك ني ني رو درمياوردي دستمالي ميكردي دوباره ميذاشتي دهنش . حتما عكساتو ميزارم گرچه متاسفانه عكس زيادي نداريم ( كاريكه با مامانت نبود) ولي از تزئينات و ميز ،خودم چند تا عكس انداختم . شروع ماجراي تولد دو ماه پيش بود كه دنبال ايده بودم . بعد بدليل وقت كمي كه داشتم و رو بابا نميتونستم زياد حساب باز كن...
2 دی 1391

در آستانه تولد يك سالگي

دختر عزيزمون خيلي راحت چند قدم برميداره تا 9 و 10 قدم هم شمرديم . ميشمريم :  10  9  8  7  6  5  4   3  2   1 از ديروز بگم كه هنوز مبهوت كارشم . دلبندم هنوز در مرحله تاتي تاتي كردن هست و راه رفتن ياد نگرفته كه ديشب رم پله ميايستاد و هي پاشو مياورد بالا كه بزاره رو پله !!! خوشگل خانوم بلند پرواز من ميخواست ايستاده از پله ها بالا بره . شايد دوازده پونزده ئفعه اين كارو انجام داد وقتي ديد نميتونه عصبانب ميشد ! سر خودش داد ميزد . عششششششقم   اين روزا سخت مشغول تدارك اولين جشن تولد سروشا هستم . چقدر لذت داره .           * يكي از كارايي كه س...
20 آذر 1391

فداي قدمهات بشم

  ديشب ساعت نزديك 1 بود و سروشا خانوم تن به خوابيدن نميداد . منم تلويزيون رو خاموش كردم . دخملي اومد و خيلي خانوم كنترل رو برداشته دراز كرده سمت تلويزيون و روشنش كرد ، ظاهرا راضي نشده ( آخه تبليغ نداشت كه ) هي يواش يواش دستش كه به مبل بوده ميره سمت تلويزيون و هي دگمه هارو فشار ميده - كنترل رو هم خيييلي حرفه اي دستش ميگيره -همين طور كه مبهوت تلويزيون بوده و ما مبهوت سروشا خانوم خانوما دو سه قدم مستقل برداشت و رفت طرف تلويزيون و همون وسط ايستاد . دستش رو با احتياط طرف زير تلويزيوني دراز كرد و نشست . مردم از ذوووق اولين قدم برداشتنت :  ده ماه و سه هفتگي           ...
8 آذر 1391

زير يكسال

سروشا به رادياتور دست ميزنه ميگه " داخ "   ديشب سروشا ايستاده داشت عينك مامان رو ميگرفت كه مامان خودشو رو كشيد عقب و دختر خوشگلم سه قدم برداشت .   مامان اينا سروشا رو ميزارن رو ميز تا بچم قاطي ريخت و پاشاش غذا بخوره . ديشب عزيزم خيلي خوشگل دونه دونه ماكاروني ( ماكاروني رشته اي سوپر كلفت ) رو برميداشت ميزاشت دهنش   عزيزم تازگيا ليمو و پرتقال هم ميخوره . ويتامين ث ميزنه به بدنش خوشگلم .   سروشا علاوه بر " ماما" ، " دد" ، " د" و " بابا" ي گنگ ، " داخ" ، مدتيه يه چيزي تو مايه هاي " جيز" ميگه تا يه چيزي رو نشون بده .  گاهي هم هوسي " خخخخخ" ميگه .   سروشا دست ، پا و گاهي ب...
1 آذر 1391

ده يازده ماهگي

  * دختركم وقتي از بلندي ميخواد پايين . اول ارتفاع رو بررسي ميكنه . چه جوري ؟ لب مبل يا پله دولا ميشه دستش رو دراز ميكنه تا به زمين برسونه وقتي ميبينه دستش نميرسه تو پايين اومدن تامل ميكنه . قربون اون عمق سنج ت برم . فداي اون دستت بشم .  خوشگگگل من .   * چه سخنراني ميكنه دختر من . همچين با صداي بلند و اب و تاب حرف ميزنه كه نگو از همه خوشگلترش اينه كه وقتي داره حرف ميزنه از دستش  هم استفاده ميكنه .   * موقعي كه خوابش مياد سرش رو ميزاره رو بالش و هي از اين دنده به اون دنده ميشه . بخصوص كه اگه كسي دراز كشيده باشه سعي ميكنه سرش رو كنار طرف بزاره و هي خودش رو بهش بچسبونه . عزييييزم .  ...
23 آبان 1391

بدون عنوان

اولا ده ماهگيت مبارك باشه دخترم . علاقت به تا تي كردن و بخصوص ايستادن بيشتر شده . قربون قهقهه زدنت كه دلم پر ميكشه با صداش . قربون اون دراز كشيدن و خوابيدنت كه هزار بار غلت ميزني هي ميشيني دوباره دراز ميكشي و سر نازت رو زمين ميزاري . فداي اون شيطوني كردنات . خوش خنده ما ...
10 آبان 1391

نه ماه و سه هفتگي

  تاتي  تاتي سروشا خيييلي دوست داره راه بره . پامونو ميگيره و محكم ميايسته و اصلا حاضر نيست بشينه بببببااااايد راهش ببريم . به مبلا كه ميرسيم راهشو كج ميكنه كه مبادا اونجا تكيه ش بديم و راهش نبريم . فداي اون قدمهات مااادر       اشاره  فداي اون دستت بشم . دست كوچولو خوشگل تپليت . چهارشنبه خونه مامان اينا تو هال بوديم تلويزيون هم برنامه عمو پورنگ رو نشون ميداد  سروشا هم طبق علاقه جديدش كه هي ميره رو پله ميشينه و پاهش رو اويزون ميكنه و ميزاره رو زمين همين وطري رو منبر نشسته بود كه ديدم مدل نقاشي باستاني يوناني ( كه فكر كنم دست خدا و دست انسان هست و انگشت اشارشون رو به هم زدن ) به سمت ...
29 مهر 1391

پايين اومدن از پله

 ني ني من سه روزه كه ياد گرفته از پله ها بياد پايين ول مياد لب پله ها ، موازي پله ها ميشه بعد دنده عقب پشتش مياره سمت پله  بعد پاش رو ميزاره رو پله پاييني بعد اون يكي پا و همونجا روي پله دوم ميشينه در حاليكه دو تا دستش رو پله بالاييه  . همين طوري يكي يكي پله هارو مياد پايين بمحض اينكه كارش تموم ميشه در حاليكه به بقيه نگاه ميكنه براي خودش دست ميزنه . ما هم تشويقش ميكنيم تا دست زدنمون تموم ميشه دوباره دست ميزنه تا براش دست بزنيم . مامان فداي دست زدنت بشه با اون النگوهاي رنگيت . ...
24 مهر 1391

بابا

             مامان تو شركت دلش خيييلي برات تنگ ميشه نفسم . ا ين روزا بابا سرش شلوغه . درگير كاراي شركتي هست كه تازه زده .  شركت خدماتي . براي بابا دعا كن . بابايي اين روزا خيلي خسته ميشه ( حالا خوبه مدتيه ترجمه نميكنه ) و نميتونه زياد پيش ما باشه با اين حال تا وقتش خالي ميشه تو رو بغل ميكنه و " هوا هوا " ميكنه . برات ميوه پوست ميكنه و كوچولو كوچولو تو دهنت ميزاره . قطره هات رو هم بابايي وقتي تو بغلمي ميده . خيلي هم دوست داره با سرنگ بهت شير گاو محلي بده ( ميگه با سرنگ بيشتر ميخوري) . سرنگت سرنگ داروخوريه . گاهي قبل از اينكه بابا پيستون سرنگ رو هل بده خودت ميمكي و شير ...
17 مهر 1391