سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

 سرم شلوغه خيلي اومدم بنويسم دختر نازم اولين دندونش دو هفته است درومده . دندون پايين سمت چپ.                                                        يه نانازي شده دخملم كه نگو . فقط يه كوچولو اذيت شد . ولي انگار دومي ( سمت راستي) بيشتر سر بسر دخترم ميزاره تا دربياد . همينطوري سروشا مشغول بازيه كه يه دفعه لثه كوچواوم اذيتش ميكنه و دختري خم ميشه تا فرشي اسب...
9 مهر 1391

بدون عنوان

  روز دختر مبارك باشه . منم دختر دارم . يه خوشگل ناز دار دارم . جيگر مامان دارم . واي من دختر دارم . عزيز دل دارم . خيييلي خوشحالم . با يه دنيا بوسيدن يه دنيا نوازش ازت سير نميشم دخترم . نفسم . قلبم . عمرم . جووونم . اين روز برام زياد پررنگ نبود چون از وقتي سروشا رو دارم هر روز روز دخترمه . ولي اتفاقا روز قبلش براي خريد رفته بودم تا لباس سروشا رو عوض كنم  كلي خريد هم براش كردم و اينطوري هديه ويژه هم دخترم دريافت كرد .  هر چي لباس كه احساس كردم تو فصل سرد سال لازم داره خريدم . تو تا جوراب شلواري يكي ابي نارنجي و يه بنفش . دو تا شلوار چسبون آبي و صورتي . دو تا بادي آستين دار . يه سر همي مخمل . سه تا پيراهن مشكي ، قرمز ...
29 شهريور 1391

بازيگوش من

بالا رفتن پله : دختركم ديروز از پله هاي خونه ماماني تونست بره بالا . ديروز كه اين كار رو ياد گرفت 30،40 بار تكرارش كرد . ديروز خريدي كه كرده بودم بردم خونه . بعد نشون دادن خريدام به خاله و ماماني خواستم بلوز سروشا رو تنش كنم كه ماماني گفت بادي بند دار سفيد و تنش كنم ببينيم اندازشه يا نه كه خدا رو شكر اندازش بود . چقدر ماه ميشه با اين لباس .  كم خوردني بود هي هم از اين پله ها بالا ميرفت قربونش برم بعدش تو راهرو قدم زنان ! ( منظورم گردش كنان هست ) ميرفت طرف اتاق خاله و ميرفت تو . تا ميرفتم دنبالش كه سرش به وسايل ورزشي نخوره ، منو كه ميديد بدو چهار دست و پا با خنده فرار ميكرد . واي خدا چقدر اين بچه ها خوردنين .   خاله جون ...
27 شهريور 1391

بدون عنوان

    و اما اين دو هفته براي تعطيلات اجلاس رفتيم شهر بابايي و دختر گلم مريض شد سه شبانه روز تب . بميرم الهي برات مامان .گفتيم شايد از دندون دراوردنه ولي خبري نشد .  وقتي هم برگشتيم فرداش بدن دخترم دون دون شد . كه دو روزه خوب شد ترسيدم فكر كردم سرخك يا سخچه است ولي خدارو شكر نبود و بخير گذشت . ولي همين مريضي باعث شد عزيز دل وزن كم كنه .   سروشا چهار دست و پا ميره و مدتيه كه دستاش رو به مبل يا ميز تلويزيون يا ... ميگيره و خودش رو ميكشه بالا روي دو زانو ميشينه و چند باري هم شده تو اين دو سه روزه كه كامل مي ايسته . يه چند روزي بود كه سروشا شديدا وابسته شده بود . همش بايد كنارش ميبودم يا بغلم باشه . نميتونس...
20 شهريور 1391

هشت ماهگي

    عزيزم هشت ماهگيت مبارك هميشه تنت سلامت باشه شاد و خوشحال باشي سروشاي من     پس فردا ميريم ولايت همسر   سروشا يه خرده پيش فاميلاي باباييش باشه  بريم جنگل و ...
5 شهريور 1391

اين روزا

دخترم تا چهار پنج قدم رو ميتونه روي چهار دست و پا بره يه چيزي تو مايه هاي " داي" ميگه . خدا كنه اول بابا بگه بعد دايي . آآآآ   ديروز براي اولين بار اولين كشو ي زندگيش رو باز كرد  ( ooooo) . كشوي پايين كمدش رو . دستگيرش رو گرفت و كشيد . بعدش هم كنجكاوي توي كشو يه كم بعد خودشو ميكشيد تا كشوي دوم رو باز كنه قربونش برم .   از شمال رفتنمون گويا چيزي نگفتم ( آخر مرداد  - نوشهر ) . همين جا مختصر بگم كه دخترم بسيييار خوش سفره . ( كي گفته بهشت زير پاي مادرانه . ما وظيفمون رو انجام ميديم . بهشت زير پاي بچه هاي ماهي مثل دختر منه ). شمال هوا كاملا شرجي بود دخترم بيرون كه بوديم عرق ميكرد جووونم .پيشوني و موه...
4 شهريور 1391

ماما

  سه شنبه 24 مرداد ، عصر  رفتم دنبال نازنينم . با مامان مشغول صحبت بوديم و سروشا رو زمين با اسباب بازيا مشغول بازي و صحبت بود كه گفت " ماما " . واااااي دنيا رو بهم دادن كيف كردم بال دراوردم  پرواز كردم خداي من چقدر قشنگ چقدر لذيييذ چقدر .... با كلمات نميشه وصف كرد . همون روز بعد يه مدت كوتاه وقتي كوچولومو بردم بشورم ( آخه پي پي كرده بود ) ، زير شير اب بود و اروم آروم داشتم ميشستمش كه براي بار دوم گفت " ماما " . آخ چقدر چسسسبيد . تا چند روز هر وقت ميگفت " ماما" اينقدر خوشحال ميشدم كه بي اختيار بلند ميخنديدم و جيغ كنترل شده ( كنترلش ميكردم اونم به زووور تا بچم  لكنت نگيره قربونش برم ) ميكشيدم . چه روزاي خوبي&n...
4 شهريور 1391

سروشاي من

  عزيز دلم دختر ناز من رو خدا بهم هديه داد  . اينو درست زماني با تمام وجودم حس كردم كه سروشا به دنيا اومد و دكتر گذاشتش روي سينم . آه ه ه ... . زيباترين لحظه زندگيم . مثل يه معجزه مثل اينكه در بهشت به روت باز بشه . از همسر تشكر كردم بخاطر سروشا و از دخترم تشكر ميكنم بخاطر حس مادري .   چه روزا و شبايي رو كه با هم تا اينجا نگذرونديم ماماني . چه شبايي كه تو بغل هم نبوديم تو و من ، وقتي همه شهر تو خواب بود . وقتي تو خواب ، شير ميخوردي و دستت گرمت رو رو بدن مامان حركت ميدي و ناز ميكني . وقتي كف دستت به صورت مامان ميرسه بوسيدن كف دست كوچولوت منو به عرش ميرسونه . يادمه ماههاي اول قبل اتمام مرخصيم وقتي تو اغوشم موقع شير خورد...
23 مرداد 1391

باي باي

دارم تصور ميكنم دخترم بزرگ شده و داره وبلاگشو ميخونه . ماماني اول اون روي ماهتو ميبوسم . توي هر سني كه باشي اينقدر دوست دارم كه ... در مورد بزرگ شدنت از يه چيزي خوشم نمياد اونم اينه كه نميتونم مثل الانت در آغوش بگيرمت . دوست دارم گاه و بيگاه بياي بگي و همديگرو بغل كنيم . خيلي خوشحال ميشم . من به بابايي همينو ميگم . بغل . در بغل گرفتن عزيزام بهترين لذت زندگيمه .   خوشگل دخترم خيلي شيطون شده . تو خونه از اينور به اونور ميره و همه چيو بهم ميريزه . فداي شيطنتت بشم عزيزم . نميدونم گلدونو چيكار كنم دستشو ميكنه تو گلدونو خاكش رو چنگ ميزنه . يواش يواش بايد فكر مسجد كردن خونه باشم . گرچه زياد موافق اينكار نيستم . حالا تا ببينم چي ميش...
14 مرداد 1391