سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

مريض شدن سروشا

   قربون مهربونيت . چشاي مامان رو از نزديك و دقيق نگاه ميكني بعد ميگي : مامان چشات قرمز شده . ميدوني كه مامان گريه كرده .   چيزايي رو كه ميشنوي يه جا به كار ميبري . مثلا : سي دي رو برات ميزارم ولي نشون نميده . مي گي : چه اتفاقي افتاد ؟ داشتي زير زبون يه چيزي ميگفتي گوش كه كردم ديدم مي گي : خاك بر سرت كنم !!!!!   پنج شنبه رفتيم بازار . اولين بار بود سوار قطار مترو ميشدي . هيجان زده بودنت كاملا مشهود بود . اولا كه اصلا ننشستي . با بابا تو واگنا پياده روي ميكردي . وقتي هم رضايت ميدادي برگردي پيش مامان . ميخواستي وسط واگن بايستي و با تكوناي قطار ماجراجويي كني . با هر تكون خوردن و از دست ...
11 اسفند 1392

بدون عنوان

دخملي من    عسلم دلبرم   نازدار دخترم    مامانكم ياد نازدادن سروشا افتادم كه ميگه : مااادرم  پدر   دخترك دو ساله من از همه چي ( خوراكي) دوتا ميخواد . يه چيزي كه بهش ميديم حتي نون ميگه : يكي ديده (يكي ديگه) . من و باباش متولد خرداديم ايشون دوتا دوتا ميخواد ! تازگي غير از چند تا كتاب مي مي ني كه براش خريديم به هيچ كتاب ديگه اي نگاه نميندازه . دائم هم آمارشونو ميگيره . كتاب كبريت كجاس ؟ كتاب شيريني ؟  گاهي فقط ميگه شيريني ؟ با خودم ميگم ما كه شيريني خورش نكرديم چي ميخواد اين بچه ؟! بعد ميفهمم كتاب شيريني مي مي ني رو ميخواد . از كاراي روتين روزانش : خوندن كت...
26 بهمن 1392

بدون عنوان

يه چند باريه كه سروشا وسايل رو كنسول اتاق خواب رو مياره تو هال رو زمين ميچينه در واقع چيدمان ميكنه بعد از دور با يه لذتي و با يه لبخندي نگاه ميكنه . معلومه از هنر ديزاين ش راضيه   ديشب سروشا خواب بد ديده بود بيدار شده بود هي گريه ميكرد اميم ميخواست بغلش كنه ارومش كنه اجازه نميداد اصلا نميزاشت بهش دست بزنيم . يه كم بعد چند بار گفت كاميون . عزيزم خواب كاميون ديده بود شايد مثل من از ماشيناي بزرگ ميترسه . نزديك من خوابيد ميگفت دستتو بزار پشت . عزيزم منم دستمو گذاشتم پشتش حالا سر جايي كه بايد دستمو بزارم كلي با من چونه ميزد بالاخره بعد كلي جابجا كردن دستم رو پشتش راضي شد و تونستم بهس حس ارامش بدم تا بخوابه . ...
14 بهمن 1392

آخر هفته

   تولد محمد هفته پيش بود شام رفتيم رستوران كوهستان . خوشبختانه محيطش گرچه باز و بزرگ بود ولي گرم بود . رو يه تخت بزرگ نشستيم . از اونجايي كه سروشا رو در جريان قرار داده بوديم كه قراره كباب بخوريم تند تند سراغ كباب رو ازمون ميگرفت . دخترمعاشق كبابه . در بدو ورود هم يه ني ني كشف كرده بود براي همين اصرار كه برم پيش ني ني منم بردمش . تا بردمش از مامان نيني پرسيد : اسمش چيه ؟  . خلاصه اين بچه رو كه اسمش محمد صالح بود با يه ولعي نگاه ميكرد كه نگو . بچم پلك هم نميزد . يه قسمتهايي هم دراز كشيده بود دستاشم گذاشته بود زير چونه و تلويزيون ، ببخشيد ني ني نگاه ميكرد . اون شب شام مفصلي هم خورد و گذاشت مامان و بابا هم راحت! ش...
14 بهمن 1392

بهمن هم شروع شد

  صداش ميكنيم : سروشا جواب ميده :  بله             يا   الان ميام قربون اون جواب دادنت دختر مودبم     تازگي از عبارت " فكر ميكنم " خييلي استفاده ميكنه . جاي استفاده ش رو هم خوب ميدونه . - ميگم سروشا اينجا چي ريخته ؟ ميگه : فكر كنم شير ريخته - ميگه صداي چيه ؟ ( اين مورد هنوز از سرش نيفتاده  به صدا حتي صداهاي بيرون حساسه) ميگم نميدوم خودش ميگه: سگه  فكر كنم   از بازيايي كه براش زياد وقت ميزاره : خاله بازي از نوع بغل كردن عروسكاش خوابوندنشون ناز دادن عوض كردن پوشك غذا دادن و ... با...
6 بهمن 1392

بدون عنوان

مهموني : دو شب پيش خونه خاله فاطمه بوديم . سمنو داشتن . تقريبا همه بودن . كمي نگران بودم كه مثل دفعه قبل بچه هاي مهيا سروشا رو اذيت كنن ولي خداروشكر مشكل خاصي پيش نيومد . الهي ،مهيا هم بنده خدا خيلي مراقب بود . اخر شب هم بچه ها خيلي خوب همه همبازي شده بودن . سروشا بهش حسابي خوش گذشت . خيلي مشتاق بازي دسته جمعي بود . الكم و دولكم ، آليسا اليسا و اتل متل بازي كرديم . بدو بدو كردن . سروشا هنوز براي بازيهاي مشاركتي امادگي كافي نداره . فكر ميكنم از سه سال به بعد تواناييشو دارن . سروشا كه سعيشو ميكرد   عزيزم . يه عروسك كيتي و يه باربي اونجا ديده بود كه شديدا باهاشون سرگرم شده بود و اصلا نميخواست با كسي شريك شه . ...
25 دی 1392

بدون عنوان

سروشاي من عزيز دلم قربونت برم فداي اون قربون صدقه رفتنت براي تولدش من و مامان النگو خريديم كه رفته تو كمد چون سروشا سريع ميخواد دربياره و نميزاره تو دستش باشه . اميم هم براش زنجير خريده كه دوسش داره و يه سره گردنشه گاهي هم كه ميره تولباسش درش مياره ميندازه رو بليزش . گدبن ( گردنبند )   جديدا اهل تايپ كردن شده ميره پشت كامپيوتر با همراهي باباش عدد و حروف رو تايپ ميكنه اوناي رو كه بلده ميگه مثل دبليو   اي   دي  سون  ايت  فول ( 4)  . خلاصه خانوم خانوما همش مارو غافلگير ميكنه . اولين باري كه سر حروف انگليسي غافلگير شديم وقتي بود كه كتاب رنگها و شمارش رو ورق ميزد بود وسط صفحه نوشتع بود ...
21 دی 1392

بابا نوئل

   سال نو ميلادي مبارك   پريشب يعني جمعه شب پدر شوهرم اومد منزلمون . سروشا خيلي وقت بود بابابزرگش رو نديده بود . حدود يه دقيقه اول يه كم خجالت ميكشيد كنار باباش نشسته بود بعد يواش يواش ارتباط گرفت و شروع كرد به شيطوني كردن و زبون ريختن . وقتي شعر ميخوند و تشويق ميشد چشاش برق ميزد . داشتيم صحبت ميكرديم ديدم دخترم اومده جلو بابابزرگش ميگه بابا بابا منم توجهشونو بهش جلب كردم . سروشا گفت بابا خوش اومدي         ( فددداااات)   پدر شوهر يه شب موند و فرداش رفت . شنبه عصر كه رفتم دنبالش مامانم اينا گفتن ميدوني سروشا به پدر اميم  چي ميگه . گفتم بابا احمد . گفتن نه ....
15 دی 1392

عزيزم تولدت مبارك

  دو ساله شدنت مبااااااااااارررررككككككككككككك   از احساسم بگم ! از توانمنديا و خوبيات بگم !   كلام نميتونه   خيييلي كم مياره .                                        ...
5 دی 1392