سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

بدون عنوان

چهارشنبه سروشا اومد شركت و يه دو ساعتي پيشم بود . خيلي لذت و هيجان داشت . اميم جايي كار داشت و قرار شد سر راهش بياد و شلوار به من بده ولي يه جوري به دستم برسونه كه سروشا منو نبينه . كه نشد و قاطي اون همه جمعيت تو پياده رو نميدونم چجوري منو ديد . براي همين وقتي شور و ذوق بچمو ديدم نتونستم كه نيارمش . با خودم آوردمش داخل . فداش بشم اونم خيلي خوشحال بود . محيط جديد رو خيلي راحت پذيرفت . ادماي جديد يكم خجالت ميكشيد و باهاشون زياد صحبت نميكرد ولي خوب باهاشون بينشون راحت بود . هر كي بود از اون همه ادم خسته ميشد . آسانسور رو هم خيلي دوست داشت . جلوش منتظر ميايستاد تا درو باز ميكردم ميدويد توش . دور از من هم نگراني نداشت طوريكه تنهاش ...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

تشنشه و آب ميخواد . براش نصف ليوان ميريزم . ميبينه ميگه : بزرگ بريز ( يعني زياد بريز )   داره فيلماي خودش رو رو موبايل نگاه ميكنه به من ميگه : صداشو كوچيك كن .   آب بازي / ميره حموم . شير اب رو ملايم باز ميكنم تا بازي كنه . كلي اون تو ميمونه و هزار بار هم منو صدا ميكنه . يه دفعه صدا ميكنه لاي درو باز ميكنم مكعب بازيش رو گرفته زير آب . آب ميخوره به مكعب و پرت ميشه به اطراف . سروشا ميگه : مامان جوشكاري ! . يا بار ديگه صدا زده ميگه بستني وانيلي ( تو ليوان اب ريخته و توش اسباب بازي . كلي اون تو با عروسك جديدش دورا صحبت ميكنه . يه بار ديگه صدا ميزنه مثلا چيزي تو دستشه ميده من بخورم . يه بار صدا ميزنه ممتد كوتاه ب...
11 بهمن 1393

روز سوم

  چيدن وسايل مهد سروشا گذاشتن لباسش شونه و گل سر كيفش شامل پوشك و لوسيون و دستمال مرطوب و حوله و جاي تعويض - سوئي شرت و شلوار اضافه   چه لذتي داره   ----------------------------   ديروز رفتم دنبال سروشا . ساعت 2:30 رسيدم . در حياط بازه و در ساختمون قفل بايد پشت در بمونيم تا كوچولوها رو حاضر كنن و تحويل بدن . پشت شيشه منتظر بودم . سراپا شوق بودم تا سروشا رو ببينم . يه كم طول كشيد . گويا با اميم تماس گرفته بودن تا هماهنگ كنن . بعد سروشا رو صدا زدن : سروشا ببين كي اومده ؟ سروشا اومد تو حال ديدمش اونم منو ديد واي روحم ميخواست از تنم جدا بشه بره محكم در آغوشش بگيره . سروشا تا منو ديد چشاش گشاد ...
20 فروردين 1393

روز دوم مهد

صبح ساعت 10 با بابا اميم رفتن مهد . نزديك ظهر اميم بخاطر وقت دكترش رفت خونه و بعدش بيمارستان چمران . الان ساعت 1:15 و سروشا مهد تنهاست . هر چي مهد زنگ زدم كسي گوشي رو برنميداره . دلواپسم . اميم نفر سومه گفت سريع برميگرده لواسون . 4 تا شماره داده مهد  گوشي من ، خودش ، شركت و خونه مامان اينا . عزيزم چي كار داري ميكني ؟     براي تعويض پوشك راحتي ؟     غذا خوب خوردي ؟ تو بازي با بچه ها بهت خوش گذشته ؟ اميم ميگفت ديروز بين بچه ها بچه ي بد و اذيت كن نديده . خدارو شكر .   دوشنبه 18 فروردين 93 سروشا تا 2:30 مهد بود اميم 5 ارديبهشت عمل داره و بعدش 1 تا دو ماه مرخصي دا...
19 فروردين 1393

آخرين معجزه

ديروز عصر كه برگشتم خونه ميخواستم از دهن دختر نازم از مهد بشنوم . ولي اصلا مجالي براي اين كار نشد . وقتي رسيدم خونه از خواب بيدار شده بود گوگولي من بعد هم بايد ميشستمش . موقع تعويضش اميم گير داده بود حدس بزن پي پي كردن سروشا چه ماجرايي داشته ؟!!! خلاصه اگه هزار تا حدس هم ميزدم فايده نداشت فقط چون در اتاقش بر خلاف هميشه بسته بود گفتم در بدترين حالت رو فرش اتاقش پي پي كرده ولي نه هميشه بدتري هم وجود داره  خييييييلي بد دور باشه از همه بخصوص بچه هاي نازنين . سروشا به باباش گفته بود پي پي داره و باباش رو از اتاق بيرون كرده . اميم هم گفته حالا اين بچه ميره يه گوشه ميشينه كارشو ميكنه و مشكلي نيست . نگو سروشا ميره تو كشوي كمد...
18 فروردين 1393

مهد كودك

امروز اولين روزيه كه به مهد رفتي سال نو   ماه نو   جاي جديد آدماي جديد  اونم براي ساعتاي طولاني تو سال 92 هر وقت به مهد رفتنت فكر ميكردم استرس بدي پيدا ميكردم . دوست داشتم بعد از 3 سالگي به مهد بري . ماماني اين مدت خيلي زحمتت رو كشيد خيلي بهت عشق ورزيد . حالا هم چون دايي محمد كنكور داره صلاح بر اينه كه به مهد بري . ميدونم يه سري از ني نيا خيلي زودتر از اينا رفتن مهد ولي براي من واقعا سخته . با اومدن عيد و ديد و بازديدا و تعدد روابط ف ديدن رفتاراي تو و علاقت به شلوغي و تو جمع بودن منو خيلي خيلي دلگرم كرد . حالا دلم روشنه به اين اتفاق . دلم روشنه   تكيه ام به تو دختر كوچولوي من و ميدونم اگر س...
18 فروردين 1393

سال نو مبارك

سروشا تو عيد حسابي بهش خوش گذشته و طبق معمول چنين تجربه هايي ف خيلي بزرگتر شده . از اين نظر قابليت هاي رفتاري و گفتاريش بيشتر شده و احساس ميكنم تو چند روز چند ماه بزرگتر شده . سروشا به مقتضاي سن دو سالگي خييلي شيطون و سركش شده . اصلا حرف گوش نميده تا حدي كه من روزي چند بار كل خونه رو مرتب ميكنم حتي توي كمدهارو . با شروع سال 93 و ديد و بازديدهاي عيد كه تو طول روز داريم هرشب خونه يكي دور هم جمع شديم . سروشا هم با بچه ها كلي بازي كرد به همه جا سرك كشيد . كلي شيرين زبوني كرد ف يه عالمه هم شكلات خورد . من و اميم بهش ميگفتيم وقتي رفتيم مهمموني فقط يه شكلات بخور . جواب ميداد فقط دوتا ، دوتا انگشتش رو هم به زور از بقيه انگشتاش جدا ميكرد...
6 فروردين 1393

مباركه

  سروشا مصاحبه ميكنه : گوشتكوب يا چاقو تيز كن از كشوي كابينت خونه مامان اينا مياره ميگيره نزديك دهنمون و ميپرسه : اسم شما چيه : و ما هم فقط بايد بگيم : پريا بعد كپ مجرياي برنامه كودك ميگه : آآفففففففريين پريييااااا   سروشا به اسم پريا علاقه يوافري داره گويا اسمي كه باباش براش انتخاب كرده بود رو تو شكم مامان شنيده و پسنديده . ديروز با تل صورتي داشت بازي ميكرد . اونم دكتر بازي . تل رو زده بود به گوشش و جلوش رو رو دهنش گذاشته بود و عروسكا و از جمله بابا رو ويزيت ميكرد . عزززييز دلم اينقده گوگولي شده بود كه نگو . تل رو ميزنه به سرش ميره جلوي اينه ميگه وااي پرييييا شدم . عزيزم تل قرمز روي موي مشكي پر كلاغي ...
21 اسفند 1392